۲۸ اسد ؛ بیگانه ستیزی و بیگانه پروری افغان ها

اختصاصی خبرگزاری خاورمیانه – میز سیاسی – ۲۸ اسد / سالروز استقلال افغانستان
۲۸ اسد در تاریخ افغانستان، سالروز استرداد استقلال افغانستان از چنگال استعمار انگلیس میدانند. گفته میشود که امیر امان الله خان در این روز استقلال افغانستان را اعلام کرد و به قیمومت و سرپرستی بریتانیای کبیر «نه» گفت.
استقلال چیست ؟
استقلال و خودمختاری ملی یکی از مزیتهای است که برای هر ملتی میسر نیست. ملتهای که استقلال دارند و خود سرنوشت شان را رقم میزنند، ملتهای خوشبخت و باسعادتی میباشند. اما در این میان باید متوجه بود که استقلال را با بیگانهستیزی یکی نگیریم.
یکی از چیزهایی که من به او شک کردهام، سودمندی بیگانهستیزی میباشد. افغانستانیها مدعی اند که یکی از مهمترین ویژگی شان در درازای تاریخ، بیگانهستیزی آنها میباشد. شما اگر کتابهای مضمون تاریخ در مکاتب / مدارس افغانستان را مرور کنید خواهید که چه داستانهای عجیب و غریبی درباره بیگانهستیزی افغانستانیها و جنگِ آنان با اسکندر مقدونی و چنگیزخان و اعراب و انگلیس و شوروی نقل میکنند و به خورد اذهان پاک و ناآلوده اولاد این سرزمین میدهند. بیگانهستیزی افراطی که از گذشتههای دور در افغانستان حاکم بوده و حالا آهسته آهسته دارد به بیگانهپروری افراطی مبدل میگردد، پیامدهای بیشماری برای این کشور داشته است که یکی از آنها نیاموختن از تجربهها و دانش بیگانگان و ستیز با همه دستآوردهای مثبت و منفی آنان میباشد.
تاریخنویسانِ درباری ما متأسفانه اگر از رشادتها و قهرمانیهای مردم مان در جنگ با بیگانگان مینویسند، اما از دانشگریزی و نیاموختن آنان از خارجیان چیزی نمیگویند. این در حالی است که بیگانگان به موازاتِ بدیهایی که دارند، خوبیهای نیز دارند که باید فرا گرفت و آموخت.
استقلال در دیگر کشورها
پاکستان امروزه اگر به انتقالِ مسالمتآمیز قدرت احترام میگذارد، این ویژگیها را مرهون استعمار بریتانیا میباشد. آنها از بریتانیاییها آموختند که برای اداره کشورشان باید ارتش منظم، استخبارات قوی و قوه قضاییه توانمند داشته باشند. گفته میشود آی اس آی (سازمان استخبارات نظامی پاکستان) سازمان تشکیل یافته توسط انگلیسها میباشد. هندوستان را بنگرید! هند امروزه اگر بزرگترین دموکراسی دنیا را میسازد، نهادهای دموکراتیک خود را از استعمار بریتانیا به ارث برده است. هندیها آن ظرفیت را داشتند که به قول رامین جهانبگلو حتی وضعیت استعماری خود را به امکان و نیروی بالقوه مبدل کند، اما ما که در وضعیت نیمه استعماری قرار داشتیم چنین دستآوردی نداریم.
استقلال در حرف های رئیس
در یک جمله اگر بخواهم تفاوتِ بیگانهستیزی ما و بیگانهدوستی هندیان را بیان کنم به مقایسه این سخنان جواهر لعل نهرو و حامد کرزی میپردازم: میگویند باری نورمن کازینر، نویسنده امریکایی، از جواهر لعل نهرو پرسید که آرزو دارد میراثش برای هند چه باشد؟ نهرو پاسخ داد: «چهارصد میلیون نفر که بتوانند بر خود حکومت کنند». این سخن را بشنوید و آن را با حرفهای حامد کرزی مقایسه کنید که گفته بود: «قدرت را رها کردنی (ایلا کردنی) نیست. بیگانهستیزی در کنار آنکه باعث عقبمانی علمی و فرهنگی میگردد، زمینه را برای استقرار دیکتاتوری نیز مساعد میسازد.
برتراند راسل در موردِ شرایط روانشناختی دموکراسی میگوید: اگر بخواهیم این نظام قابل اجرا باشد، مردممان آن باید تا آنجا که ممکن است هم از نفرت و ویرانگری بری باشند و هم از ترس و زبونی. او میگوید در دموکراسی هیچ مردی یا زنی نباید برده یا شورشی باشد، بلکه باید شهروند باشد، یعنی فردی باشد که هم خود سهم معینی – نه بیشتر – از طرز تفکرِ حکومتی دارد و هم حقِ این سهم را برای دیگران قایل است. جایی که دموکراسی وجود نداشته باشد، طرزِ تفکرِ حکومتی به معنای رابطه ارباب و نوکر خواهد بود؛ اما هر جا دموکراسی باشد، این طرز تفکر یعنی همکاری بر پایه برابری که لازمه آن بیان عقیده شخصی است تا حد معینی، نه بیشتر.
او بدین عقیدهاست در سرزمینی که دولتها به دشمنتراشی و ترویجِ ذهنیت بیگانهستیزی میپردازند، مردم، بیشتر، در سایه ترس و هراس زندگی نموده و در نفرت از دشمنانِ موهوم به سر میبرند. هراس از دشمنان موهوم باعث میگردد که آنها کورکورانه به دنبال رهبری بیفتند که در غالب موارد از اعتمادِ آنها سوءاستفاده نموده و به ایجاد حکومت مطلقه میپردازند. راسل، بدین عقیده است که برای برقرارماندنِ دموکراسی ما باید از ایجادِ شرایطی که هیجانِ عمومی را به بار میآورد پرهیز کنیم و هم چنان مردم را چنان آموزش دهیم که برای این گونه هیجانات کمتر آمادگی داشته باشند و بیشتر با روحیه شکاکیت بزرگ شوند.
لِشک کولاکوفسکی، فیسلوف لهستانی، در مقاله ای که زیر نامِ «درباب دشمن و دوست» نگاشته است نیز دشمنتراشی را از ضروریاتِ نظامهای استبدادی دانسته و مخالف دموکراسی میخواند. او مینویسد: «وجودِ دشمن در شکلگیری هویتِ قبیلهای سودمند است اما ضروری نیست. حال آنکه برای اشکال گوناگون استبداد جداً ضرورت میباشد. هر قدر رژیم یادولتی بیشتر در صدد تسلط بر مردم و اعمالِ قدرت بر آنان باشد، به همان نسبت بیشتر نیازمندِ دشمنی است که قصدِ نابودی او را دارد».
اگر از مباحثِ تیوریک بگذریم، واقعیتهای عینی چندسده پسین نیز حرفِ این دو را تأیید میکند. تجربه ثابت ساخته است در هر سرزمینی که رژیمهای توتالیتر و خودکامه فرمانروایی داشته، نیاز به دشمنتراشی بیشتر محسوس بوده است. به گونه نمونه؛ رژیم هیتلری همواره تلاش میکرد تا یهودیان، بلشویکها، ثروتمندان، اشراف، منفیبافان و امپریالیستهای بریتانیایی و فرانسوی را و رژیم کمونیستی، تروتسکیستها، کولاکها، راستگرایان، خرابکاران در صنایع، و نیز یهودیان و امپریالیستها و جاسوسانِ داخلی و ملیگرایانِ اوکراینی یا تاتار را دشمن معرفی میکردند.
فریدریش فون هایک نیز دشمنتراشی را یکی از ابزارهای خودکامهگان و مستبدان برای رسیدن به قدرت میداند. او میگوید که یکی از قوانین بر سرشت آدمی این است که آدمیان بیشتر به برنامههای منفی موافقت نشان میدهند تا برنامههای مثبت. او میگوید یکی از این برنامههای منفی، دشمنتراشی است. مستبدان و فرومایگان برای رسیدن به قدرت، به این نیازهای روانشناختی انسانها متوسل گردیده و از این طریق، دشمنتراشی میکنند.
نویسنده : عبدالشهید ثاقب