تحلیل علمی – تحقیقی پیرامون پیمان استراتژیک با آمریکا
اختصاصی خبرگزاری خاورمیانه – میز امنیت و روابط بین الملل
مهدی عارفی
ماستر روابط بین الملل و استاد دانشگاه در کابل
مقدمه
ایالات متحده در سال 2001 بعد از شوک حادثه 11 سپتامبر نه تنها در غافلگیری و انفعال فرو نرفت بلکه بسیار زیرکانه و هوشمندانه تهدید تروریسم بین¬الملل و بنیادگرایی مذهبی را به فرصت ارزشمند بهره برداری از ژئوپلتیک استراتژیک افغانستان تبدیل نمود. گفته می¬شود که در دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده بحث حضور نظامی مستقیم در افغانستان و منطقه از مدتها پیش طراحی شده بود اما حادثه 11 سپتامبر فرصتی مناسب را در اختیار سیاستمداران این کشور قرار داد تا برنامه¬های خود را عملیاتی نمایند. علت تمایل ایالات متحده به حضور در افغانستان و منطقه، شک و شبهاتی بود که در مورد قدرت برتر بودن نظام بین¬الملل از سوی برخی سیاستمداران کشورهای مخالف و رقیب ایالات متحده و برخی تحلیلگران مسائل سیاست بین الملل مطرح میشد. ایالات متحده تلاش داشت تا این شبهات را از بین برده و همچنان در افکار عمومی جهانی به عنون قدرت هژمون مطرح باشد. در همین راستا و با فرصت سازی سیاستمداران و استراتژیستهای ایالات متحده، حضور نظامی این کشور در افغانستان آغاز شد و اینک حدود بیش از یک دهه از آن می گذرد. نکته¬ای که به نظر می رسد این است که به دلایل مختلف ایالات متحده تلاش فراوانی خواهد نمود تا حضور خود را در افغانستان و محیط منطقه ای افغانستان تداوم بخشد و حتی دائمی نماید.
اهداف طرفین از انعقاد پیمان
اهداف ایالات متحده از انعقاد پیمان استراتژیک با افغانستان عبارتند از تبدیل حضور نظامی گسترده به حضور محدود در قالب پایگاهها، تبدیل حضور نظامی مستقیم به غیر مستقیم، تبدیل نوع فعالیت از عملیاتی به آموزشی، کاهش هزینههای فراوان مالی و تلفات انسانی، جلوگیری از تغییر هویت، جلوگیری از تکرار حوادث ویتنام، جلوگیری از تکرار تاریخ مشابه آنچه بر سر دیگر امپراتوریها و قدرتهای تجاوزگر در افغانستان دیدهاند.
رویکرد افغانستان به پیمان استراتژیک با ایالات متحده را میتوان به رویکرد دولت و رویکرد مردمی تفکیک نمود. دولت افغانستان به دلایل متعدد مشتاق به تداوم رابطه با ایالات متحده و سایر کشورهای غربی خواهد بود. در مقابل مردم افغانستان هستند که تحت تأثیر نخبگان و بزرگان قومی می باشند، نخبگان هم به عنوان کارگزار و بازیگر داخلی در ارتباط با کشورهای همسایه، رویکرد کشورهای همسایه به حضور نیروهای خارجی در افغانستان هم به دو دسته عمده خوشبینانه و بدبینانه قابل تقسیم است. لذا مردم افغانستان در مورد حضور نیروهای خارجی و انعقاد پیمان با ایالات متحده دو رویکرد فوق را دارند. البته عوامل دیگری از جمله سن، میزان تحصیلات، گرایش و تمایلات مذهبی و … نیز در گرایش آنها به دو رویکرد فوق موثر خواهد بود. مثلاً افراد دارای تمایلات مذهبی شدیدتر مخالفت بیشتری نسبت با افرادی که تمایلات مذهبی معتدلتری دارند با پیمان استراتژیک و تداوم حضور نیروهای ایالات متحده خواهند داشت.
پیمان استراتژیک بدون شک دارای اهمیتی فراوان در روابط بین دو کشور است و به نوعی چشماندازی برای روابط سالهای آینده دو کشور است. در میان مفاد گوناگون پیمان، علاوه بر شرایط و وظایف دوطرفه، بدون شک ایجاد پایگاه نظامی امریکا در افغانستان مهمترین بخش آن به شمار میرود (رمضانی بونش، 1390). موضوع استقرار پایگاه های نظامی در ظاهر به عنوان مطالبه دو طرف مطرح است، بدین معنا که هم توسط مقامات امریکایی این علاقه مندی وجود دارد که این پایگاه وجود داشته باشد و هم از جانب حاکمیت [افغانستان]، چراکه بخش قابل توجهی از حاکمیت در افغانستان بر این باور است که با استقرار پایگاه های نظامی در افغانستان امکان جذب کمک های مالی غرب به کشورش میسر است و شاید تصور می کند که اینگونه می تواند ساختارهای فعلی را ادامه داده و یا می تواند به حاکمیت خود در چارچوب فعلی خود در افغانستان ادامه دهد. اما باید منتطر باشیم تا تحولات در آینده چگونه پیش خواهد رفت (بهرامی، 1391).
مبنای تئوریک تصمیم ایالات متحده و افغانستان برای برقراری روابط استراتژیک با یکدیگر
مبنای تئوریک تصمیم ایالات متحده برای تلاش جهت تداوم حضور در افغانستان بر نظریات میرشایمر در تئوری رئالیسم تهاجمی استوار است. بر این اساس امکان اینکه یک قدرت بزرگ کنترل تمامی مناطق جهان را در اختیار خود بگیرد و تبدیل به هژمون جهانی شود «به خاطر وسعت جهان و اقیانوسهای وسیعی که در آن وجود دارد» (چرنوف، 1388: 126) عملاً وجود ندارد و بهترین حالت برای یک قدرت بزرگ این است که تبدیل به هژمون مسلط در منطقه خود شود و سپس از تبدیل قدرتهای بزرگ سایر مناطق به هژمون منطقه خودشان جلوگیری نماید (میرشایمر، 1390: 48).
یعنی تنها هژمون منطقهای موجود در دنیا که عملاً میتوان هژمون جهانی نیز نامید. از همینرو ایالات متحده که دههها کنترل منطقه خود را به طور کامل در اختیار دارد و هژمون منطقهای قاره آمریکا و آن سوی آتلانتیک میباشد تلاش میکند تنها هژمون منطقهای باقی بماند و از تبدیل قدرتهای بزرگ در حال رشد سایر مناطق به هژمونهای آن مناطق جلوگیری کند. مطابق نگرش رئالیسم تهاجمی، چین در صدد برخواهد آمد که به قدرت چیره در شرق آسیا تبدیل شود و ایالات متحده (مانند هر قدرت چیرهای) خواهد کوشید علاوه بر حفظ چیرگیاش در منطقه خود، همزمان جلوی تبدیل شدن هر قدرت دیگری به یک قدرت چیره در سایر مناطق را بگیرد. این دسته از واقعگرایان به روشنی انتظار دارند که ایالات متحده در آینده با چین درگیری مستقیم پیدا کند (چرنوف، 1388: 127-126). به دلیل امکان رسیدن چین به توانایی از میان برداشتن فاصله خودش با ایالات متحده یا حتی پشت سر گذاشتن آن، در آینده نزدیک، چین در صدد تغییر ساختار امنیت و تجارت در آسیا و احتمالاً فراتر از آن، با هدف ایجاد نظامی بر خواهد آمد که خودش آن را بیشتر خوش دارد. در آن زمان چین آماده جنگیدن با ایالات متحده برای دستیابی به هدفهای خودش خواهد بود.
بنابراین برای یک دولت پیشتاز بهتر است زمانی به جنگ یک چالشگر در حال خیز برود که هنوز بر آن برتری دارد و نه پس از آنکه دولت چالشگر همتراز آن شود یا آن را پشت سر گذارد (چرنوف، 1388: 69). حضور ایالات متحده در افغانستان و تلاش برای تداوم آن نیز دقیقاً با همین هدف صورت گرفته است. زیرا ژئوپلیتیک افغانستان و اقدام برای ایجاد پایگاههای نظامی دائمی در آن به ایالات متحده این امکان را میدهد که به ایجاد عامدانه تهدیدات امنیتی برای قدرتهای منطقهای واقع در محیط منطقهای افغانستان بپردازد. مضاف بر آن ایالات متحده با استقرار تجهیزات نظامی خود در افغانستان به رصد کامل تحولات منطقه و فعالیتهای قدرتهای موجود خواهد پرداخت. اعزام پیاپی هواپیماهای بدون سرنشین جاسوسی به کشورهای همسایه افغانستان بخصوص ایران در همین راست قابل ارزیابی است. ایالات متحده باید پیگیر سیاستهایی باشد که منافع ملی خودش را پیش برد و این بدان معنی است که باید مطلوبترین شرایط را برای درگیری نهایی با چین ایجاد کند (چرنوف، 1388: 127). علاوه بر تمام این موارد ایالات متحده با حضور نظامی در افغانستان خود را برای درگیری احتمالی با رقبای حاضر در مناطق پیرامونی افغانستان که بر اساس دیدگاه رئالیستی بسیار محتمل است (بخصوص درگیری ایالات متحده و چین یا ایالات متحده و ایران) تسهیلات فراوانی برای خود جهت برتری نظامی فراهم مینماید.
مبنای تئوریک تصمیم دولت افغانستان برای انعقاد پیمان استراتژیک با ایالات متحده عبارت است از اینکه سیاستمداران افغانستان به شرایط ژئوپلیتیکی کشور آگاهی و اشراف کامل داشته و اینکه این شرایط مورد توجه و طمع تمامی همسایگان و قدرتهای منطقهای است. لذا برای جلوگیری از نفوذ قدرتهای منطقهای استراتژی ائتلاف با قدرت بزرگ جهانی را دنبال نموده و از طریق آن تلاش در تثبیت اوضاع و جلوگیری از دخالت کشورهای منطقه گرفتهاند. «سه متغیر مهم که در همراهی کشورهای کوچک با قدرتهای بزرگ موثر است به ترتیب عبارتاند از:
1) قدرت (توازن قوای نامتقارن)
2) منفعتطلبی
3) هراس : (علینقی، 1386: 35-36). این مبنای تئوریک به روشنی در اظهارات داکتر اسپنتا وزیر خارجه سابق و مشاور امنیت ملی فعلی افغانستان ظهور یافته است. «ما بدون داشتن متحد نيرومند در یک منطقه بحرانى، به مشکل ميتوانيم از عزت، آبرو، استقلال و وحدت ملى کشور خود دفاع کنيم؛ به همین دلیل نياز داريم تا با کسانی که به حاکميت ملى و استقلال ما احترام ميکنند، متحد شده و تهديدات بالقوه را دفع کنيم» (سپنتا، 1391).
از منظر دولتمردان افغانستان انعقاد پیمان استراتژیک با ایالات متحده منافع فراوانی برای کشور در پی خواهد داشت، در غیر این صورت لزومی برای پذیرش حضور طولانی مدت و نظامی ایالات متحده در افغانستان وجود نخواهد داشت. «کشورها، حتی قدرتهای کوچک آنگاه در وادی همراهی با قدرتهای بزرگ وارد میشوند که جدای از ملاحظه قدرت و توانمندی این قدرتها، برای خود میزانی از منفعت را نیز تصور کنند. در غیر اینصورت و بر اساس الگوی واقعگرایی (پیجویی منفعت) دلیلی برای تابعیت و همراهی قدرتهای کوچک با قدرتهای بزرگتر باقی نمیماند» (علینقی، 1386: 35).
جمع بندی و نتیجه گیری
در خصوص چشمانداز روابط افغانستان و ایالات متحده هر چند تمایل فراوانی از سوی هر دو طرف برای تداوم روابط استراتژیک وجود دارد اما به دلیل اینکه بحران افغانستان از تعداد فراوان بازیگران موثر در هر سه سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی رنج میبرد به همین دلیل چالشهای فراوانی در مورد دستیابی طرفین به اهداف طراحی شده وجود دارد. مشخصاً پس از محرز شدن رویکرد تهاجمی ایالات متحده در افغانستان بر اساس نظریات جان میرشایمر و برساختهشدن هویت دشمن برای ایالات متحده توسط قدرتهای مناطق پیرامونی افغانستان (چین، روسیه، ایران و …) که قصد انجام اقدامات تخریبی را علیه خود از سوی ایالات متحده میدهند، به هر نحوی و با هر ابزار ممکنی مبادرت به انجام اقدامات بازدارنده خواهند نمود. طیف گوناگونی از فعالیتها از جمله برقراری روابط دیپلماتیک عمیقتر، تلاش برای جذب نخبگان سیاسی و قومی، اهدای کمکهای مختلف مالی، آموزشی، نظامی، انجام اقدامات تخریبی و امنیتی علیه مواضع ایالات متحده در افغانستان میتواند در دستور کار رقبای ایالات متحده برای جلوگیری از تداوم حضور این کشور در افغانستان و منطقه قرار بگیرد، در همین راستا مشخصاً چین و روسیه با تأکید فراوانی که بر لزوم تداوم حضور ایالات متحده و حتی ناتو در افغانستان دارند تلاش میکنند که افغانستان را باتلاقی مشابه ویتنام برای این کشور بسازند.
با وجود این شرایط و بررسی جمیع جوانب مسئله، بحران افغانستان چشم انداز مثبتی فراروی خود نمیبیند. مبنای تئوریک این نکته رفتار واقعگرایانه و بازدارنده کشورهای منطقه خواهد بود. در بحث رئالیسم، قدرت محور قرار میگیرد و ایالات متحده تلاش دارد تا از طریق حضور در افغانستان، تداوم آن و گسترش آن به کشورهای پیرامونی بر میزان نفوذ و قدرت خود افزوده و در مقابل به کاهش نفوذ، نقش و قدرت قدرتهای منطقهای بپردازد، مضاف بر آن به ایجاد عامدانه تهدیدات امنیتی برای درگیر نمودن کشورهای منطقه علیه یکدیگر خواهد پرداخت. به همین دلیل است که بر اساس دیدگاه رئالیستی کشورها و قدرتهای منطقهای هم بیکار نخواهند نشست و از طریق یارگیری از بازیگران داخلی افغانستان و ایجاد پیوند میان بازیگران منطقهای مخالف ایالات متحده به ایفای نقش خواهند پرداخت. در این شرایط به وضوح قابل برداشت است که تداوم رقابت، درگیری و تنش میان قدرتهای منطقهای از یکسو و ایالات متحده از سوی دیگر که با پیوستن بازیگران داخلی به آنها شدت نیز مییابد شاهد آرامش، پایان بحران و دستیابی به ثبات نخواهیم بود.
منابع
– رمضانی بونش، فرزاد (1390)، “نگاه افغانی به طرح پیمان استراتژیک با آمریکا”، برگرفته از سایت مرکز بینالمللی مطالعات صلح: http://peace-ipsc.org
– بهرامی، محمدرضا (1391)، “وقتی طالبان برای صلح ناز میکند: ترجیح بازی نظامی بر مصالحه سیاسی”، برگرفته از سایت دیپلماسی ایرانی: http://www.irdiplomacy.ir/fa/page/1910707
– چرنوف، فرد (1388)، نظریه و زبر نظریه در روابط بینالملل: مفاهیم و تفسیرهای متعارض، مترجم علیرضا طیب، تهران: نشر نی.
– میرشایمر، جان (1390)، تراژدی سیاست قدرت های بزرگ، ترجمۀ غلامعلی چگنی زاده، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.
– علینقی،امیر حسین (1386)، “نظام بینالملل و مقدمهای بر مسئله هراس عمومی از ایالات متحده” در غرایاق زندی، داوود، ایران، خاور میانه و آمریکا، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
– اسپنتا، رنگین دادفر (1391)، “با وجود ستم همسایه¬ها نگرانی آنها را در نظر گرفتیم”، برگرفته از سایت روزنامه افغانستان: http://www.dailyafghanistan.com