منشاء بنیاد گرایی در بی خردی است

چند روز پیش، یادداشتی از قلم اسد بودا خواندم که تلاش نموده بود تا پدیده بنیادگرایی و تروریزم در منطقه را بر اساسِ آرایی کارل مارکس تفسیر کند. بودا نوشته بود: «دلم برایِ رفیق “کارل مارکس” تنگ است! اگر می بود تحلیلِ “بنیادگرایی” بر اساسِ باورهای مذهبی را ، تحلیل غلط و بر مبنای روبنا می دانست. این منتقدِ تلخ اندیشی که کاسه ی زهرِ نابرابری را تک و تنها تا ته به سر کشید، حتما به ما می گفت که به جایِ مذهبِ تروریست، باید اقتصادِ ترور و توزیعِ نابرابر دارایی را تحلیل کرد. از این منظر جهادِ اسلامیِ بینادگرایی همان قدر امر اقتصادی و عاری از سویه های اخلاقی است، که فعالیت های مدنیِ و انسانیِ نهادهایی که مهرِ جامعه مدنی در پیشانی دارند.»

اما اگر به جای بودا من می‌بودم، بنیادگرایی و تروریزم را نه براساس آرای کارل مارکس، بل بر اساسِ نظریاتِ هانا آرنت تفسیر می‌کردم. نطریاتِ کارل مارکس شاید بتواند انگیزه‌های رهبران ترویسم برای ایجاد رعب و وحشت را تفسیر کند، اما استقبالِ توده‌های مان از گروه‌های تروریستی را نمی‌تواند تحلیل کند.

توده‌های که معمولاً ستونِ اصلی گروه‌های بنیادگرا و دهشت‌افکن را تشکیل می‌دهند، نه کدام وابستگی به کشورهای بیرونی داشته و نه هم از این بابت، پولی دریافت می‌کنند. بل آن‌چه که باعث می‌شود تا آن‌ها به ترور و وحشت و دهشت روی آورده و حملاتِ انتحاری و انفجاری را سازمان‌دهی کنند، تعطیلی عقل یا خواب خرد در جهان اسلام می‌باشد.

متأسفانه باید گفت: تا هنوز تحلیل‌های که من در موردِ گروه‌های دهشت‌افکنِ مانند طالبان خوانده‌ام یا دهشت‌افکنی آنان  را به مذهبِ‌شان نسبت داه‌اند و یا هم مانندِ جناب بودا در عقبِ آنان دستانِ موجوداتِ اهریمنی چون کشورهای بیرونی و گروه‌های مافیایی را می‌بینند.

کسانی که تلاش می‌کنند تا وحشی‌گری‌ها و بربریت‌های طالبان و سایرِ گروه‌هایِ تکفیری را ناشی از یک تفکر بدانند و در جستجویِ مذهبِ آنان برآیند یا آن‌ها وابسته به موجودات اهریمنی بخوانند، می‌خواهند که آنان را متمایز از سایرِ گروه‌ها و اقشارِ جامعه معرفی نموده و تافته‌ای جدابافته از دیگران و موجودِ اهریمنی معرفی کنند. گفته می‌توانم انگیزه‌ای که در ورای این تلاش‌ها وجود دارد، تلقیِ دیرپایِ‌ما از پدیده شر است. بیایید اعتراف کنیم که سنتِ دینی و فلسفی‌ما همواره و در درازنای تاریخ، به ما چنین آموخته که شر، موجودِ اهریمنی است و تجسد آن، شیطان، «صاعقه‌ای که از آسمان نازل می‌شود» یا لوکیفر، فرشته هبوط کرده که گناهش کبر و غرور است و ….

این تلقیِ از شر باعث شده است که ما در هرجایی که شرارت را ببینیم به دنبالِ ریشه‌های فکری آن برآمده و با تعریف یک مذهبِ خیالی برای آن‌ها، پروسه غیریت‌سازی را تکمیل نموده و آن‌ها را هیولاهای خونخوار، در تقابل با انسان، معرفی کنیم.

این درحالی است که اگر اندکِ دقت کنیم، لازم نیست در ورای هر شرارتی، وابستگیِ ای، مذهبی و تفکری وجود داشته باشد، بل واقعیت این است که در بسیاری از موارد بی‌تفکری شرارت به بار می‌آورد. هانا آرنت که یکی از شاهدانِ دادگاهِ آیشمان، افسر بلندرتبه نازی در اورشلیم بود، در گزارشی که از جریانِ آن محاکمه نوشته‌است، او را نه یک موجودِ اهریمنی و هیولاوار، بل یک انسانِ عادیِ می‌خواند که از بی‌فکری رنج می‌بُرد. آرنت می‌گوید آن‌چه را که من از جریانِ محاکمه آیشمان دریافتم، او هیچ نشانی از اعتقاداتِ ایدئولوژیکِ راسخ یا انگیزه خاصی در او موجود نبود و یگانه خصوصیتِ درخورِ توجهی که می‌شد در رفتارِ گذشته او ونیز در رفتارش به هنگامِ محاکمه و در تمامِ بازجویی پلیس از او پیش از محاکمه، پیدا کرد خصوصیتِ کاملاً سلبیِ بود: آن خصوصیت نه حماقت، بل بی‌فکری بود.

بی‌فکری در انسان‌ها باعث می‌شود که آدمی شورشی و برده به بار آمده و جنایاتی را مرتکب شود که یک آدمِ اندیش‌مند هرگز به آن تن نمی‌دهد.

در موردِ طالبان و دگر گروه‌های دهشت‌افکنِ فعال در کشورهای اسلامی، نیز من بدین عقیده‌ام که ریشه‌های وحشی‌گری آن‌ها بیش‌تر از آن‌که در یک تفکرِ رادیکال و بنیادگرایانه باشد، در تعطیلیِ خرد و تفکر است. متاسفانه باید گفت که خرد و عقلانیت، سده‌ها می‌شود که در جهان اسلام به خوابِ عمیق فرورفته و از وظایفِ شان استعفا داده‌اند.

این یک وضعیتِ عمومی در کشورهای اسلامی است. از منظرِ من راهِ حل این است که بیایید روحیه پرسش‌گری را در این جامعه ایجاد کنیم و مردمِ‌مان را به تفکر و اندیشیدن عادت بدهیم.

Author

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *