قسیم اخگر از دنیا رفت / او روشنفکر بود ؟

خبرگزاری خاورمیانه / میز اندیشه

وفات نابه هنگام استاد اخگرسرحلقه جریان روشنفکری کلاسیک مرا به یاد جمله ازجلال آل احمد انداخت که روشنفکری یک بازی است که در هردو سرش باخت است .

این مقال را با سوالی آغاز می کنیم که جریان روشنفکران ما خواهی نخواهی درگیر کنش‌های سیاسی هستند و د دهه‌های اخیر حتی به استقبال آن هم می‌روند وعمدتاً به نان و نوا هم می ‌رسند چه از ناحیه مخالف‌خوانی و چه از ناحیه ورود به قدرت یعنی از هر دو طرف می‌گیرند چگونه می شود که این موضوع در قبال مرحوم اخگر اتفاق نیفتاد ؟

چون ساده زیستی مرحومی در زمان اوج شهرتش براحدی پوشیده نیست و در اوان گوشه گیری از فعالیت های فکری و رسانه ای کار به جایی کشید که تداوی اش را معاون ریاست جمهوری متقبل شد .

مشکل در همین جاست و این است که قضیه را به یک تراژدی تبدیل می‌کند. وقتی که روشنفکران شأن و کرامت روشنفکری خودشان را فراموش می‌کنند یا شأن روشنفکری‌شان را سرمایه کاسبی‌شان می‌کنند و مثل یک کنشگر سیاسی ـ نه به عنوان یک روشنفکر ـ وارد صحنه سیاست می‌شوند، دو امکان بیشتر ندارند:

امکان اول، کنارآمدن با قدرت و سهیم شدن در قدرت است که ظاهراً نان و نوایی هم به دنبالش است اما این نان و نوا متأسفانه ملازمه دارد با وانهادن رسالت‌های روشنفکرانه وخوانده شدن فاتحه روشنفکری

امکان دیگرش هم که ناسازگاری و درافتادن با قدرت است که مسلما محرومیت و انزوا را به دنبال دارد که بازهم نتیجه‌اش وانهاده شدن رسالت‌های روشنفکری است باز یعنی تراژدی. به عبارت دیگرروشنفکری یک بازی دوسر باخت است.

لذا جلال آل احمد قائل به وجود این تراژدی بود که سیاسی‌کاری را آفت روشنفکری می‌نامید . این بن‌بست یا بازی دوسر باخت هم البته علت خودش را دارد و ناشی از تأثیر دو عامل است: یک عامل درونی که به ماهیت خود روشنفکری درکشور برمیگردد و یک عامل بیرونی که به ساخت قدرت در جامعه برمی‌گردد.

عامل درونی مربوط به این است که جریان روشنفکری در افغانستان به طور کلی و عُرفی و آنچه که مصطلح روز است ــ هم از لحاظ تاریخی و هم از حیث عملکرد، یک جریان وارداتی است به همین علت پایگاه مردمی نداشته وندارد و مورد حمایت عامه قرار نگرفته و نمی‌گیرد.

اگر به تاریخ روشنفکری در کشور یک نگاه گذرا بیاندازیم می بینیم که بخشی از پدیده روشنفکری ـ بازهم به مفهوم عام جریان های روشنگری از غرب و عمدتاً از فرانسه وارد ایران و از ایران وارد افغانستان شد و بخش دیگرش هم در اوائل حکومت های چپی و راستی وفادار به مارکسیسم و کمونیسم عمدتاً ازشوروی سابق وارد این جغرافیا شد .

بخش اول روشنفکری کشور که نسل بعدی فراماسونیسم وارداتی از انگلیس بود، در عمل در دام غربزدگی افتاد و جوهر پیام شان از سر تا پا غربی شدن بود

بخش دوم روشنفکری هم که پایه چپی داشت، گرفتار سیاست‌زدگی شد، یعنی فونداسیون و فلسفه وجودی‌اش را بر پایه مبارزه با امپریالیسم قرار داد. این دو انحراف موجب شدند که جریان روشنفکری کشور در نهایت، در راستای خواست ملی و منافع اکثریت جامعه شکل نگیرد .

و به صورت یک جسم خارجی در بدنه جامعه باقی بماند و موضوعی شد حاشیه‌ای و فرعی که در حوزه نخبگان و تحصیلکردگان جامعه که ربط چندانی هم به دغدغه‌های عامه مردم نداشت و مردم فقط شنونده‌اش بودند و حتی بعضی وقت‌ها با دیده تردید و تمسخر نگاهشان می‌کردند و به همین علت هر دو نوعش، یعنی هم نوع اولش که غربزده شد و هم نوع دومش که چپی و سیاست‌زده شد، ناموفق و ناکام ماند و نتوانست جامعه را حتی به اندازه سر یک سوزن هم جابه‌جا کند .

عامل بیرونی فلج شدن روشنفکری هم همانطور که در سطورفوق اشاره کردم به ساخت قدرت در جامعه برمی‌گردد. وقتی که توزیع قدرت و امکانات در جامعه متعادل باشد، دست روشنفکر برای ایفای نقش روشنفکرانه‌اش بازتر است و لزوماً بر سر آن دوراهی نفرین شده قرار نمی‌گیرد اما اگر آن تعادل وجود نداشته باشد . روشنفکر بی‌چاره‌ است، یعنی یا باید در راه انجام وظایف روشنفکری، از همه چیز خودش بگذرد یا باید زیر سایه خفت‌بار قدرت قرار بگیرد که آن هم به شکل دیگری به معنای گذشتن از همه چیز است.

نکته‌ای که باید به آن به آن اشاره کرد وجه دیگری از همان تراژدی روشنفکری است که هم در کشور خودمان و هم در دیگر جوامع، یعنی حکومت‌ها همیشه به خدمات باسوادها و بااستعدادهای جامعه نیاز داشته‌اند و این گونه نیروها را با دستمزدهای خوب در استخدام خودشان درمی آورده‌اند، خیل منشیان خطیبان شعرا علما و هنرمندان متعددی که در طول تاریخ در خدمت حکومت‌ها بوده‌اند دلیل واضح این جریان است.

امروز هم وضع به همان صورت‌هاست گیرم با کمی تفاوت‌های سطحی امروز هم آدم‌های باهوش و باسواد مثل فلاسفه، هنرمندان اقتصاددانان، جامعه‌شناسان و دیگر متخصصان، مخصوصاً در حوزه علوم انسانی، تحت عنوان کلی تکنوکرات، در خدمت دولت‌ها هستند و کارشان هم یا راهنمایی دولت‌ها و کمک‌رسانی به آنهاست یا توجیه کردن اعمال دولت‌ها چنانچه می توان در این گفتار از داکتر رنگین دادفر اسپنتا اشاره کرد که مشاور فاسد ترین حکومت در تاریخ کشور است بنابراین نیروهای تحصیلکرده و متخصصی که در حال حاضر در خدمت نظام سلطه حاکم بر جهان، مثل امریکا قرار گرفته‌اند و برده‌داری مدرن یا صنعتی را تئوریزه می‌کنند، دیگر روشنفکر کلاسیک مطابق تعریفی که مرحوم قسیم اخگر در کشور و جلال آل احمد در ایران ارائه داده، نیستند.

آنها بعضی از صفات لازم برای روشنفکری، مثل تحصیلکردگی و نان خوردن از راه فعالیت‌های فکری را دارند، ولی از بعضی از صفات ضروری دیگر محرومند، صفاتی مثل تعهد اجتماعی و قیام در برابر ظلم و… آنها در واقع، دانشمندانی هستند که در حوزه‌های اقتصادی اجتماعی سیاسی هنری و… لیاقت‌هایی دارند و لیاقت‌های خودشان را همچون یک کالا به بازار عرضه می‌کنند و از طریق ارائه آن کالا به مشتریان که نوعاً ارباب قدرتند، نان میخورند به عبارت دیگر کارمندان و کارگزاران غیرمستقیم دولت‌ها هستند نه یک کنشگر آزاد در قلمرو روشنفکر.

لذاست که می توان گفت مرگ روشنفکری فرا رسیده است ودر بن بست رسالت روشنفکری قرار داریم و در بازی دوسر باخت قبلا بازی را واگذارکرده ایم .

بعد همانطور که هیچ ایسمی همیشگی و ماندگار نیست روزگار انتلکتوئلیسم هم به تدریج به سر آمد ه و مردم دنیا در عمل دیدند که این تشکلات نه تنها معجزه‌ای نکرد ند و از عهده حل مسائل جامعه بشری برنیامدند بلکه خودش هم به دست‌انداز افتاده و دارد نرم و آهسته تغییر ماهیت می‌دهد.

یکی از آن دست‌اندازهای منحرف‌کننده هم همین ورود روشنفکران به حوزه کنشگری سیاسی و دورانداخته شدن آرمان‌های آزاداندیشی و… بود. ادامه این روند باعث شد که بازار داغ روشنفکری دهه‌های ۶۰ و ۷۰ شمسی به تدریج از رونق بیفتد تا جایی که حتی خیلی از خود مدعیان و مبلغان دوآتشه روشنفکری در افغانستان وجهان که هنوزهم عمرشان به دنیا باقی است مرگ آن قماش از روشنفکری را پذیرفته‌اند.

لذاست که مرحوم قسیم اخگر با پشت پازدن به دکتورین حاکم جریان روشنفکری که همانا در سایه دولت زیستن است مخالف جریان آب شناکرد وبه نقد برنامه های اجرایی دولت و حکومت پرداخت و به حواشی انزوا پیوست و همیشه در فقر زیست و از مانیفیست هیچ حزب سیاسی دفاع و حمایت نکرد و یک پژوهشگر باقی ماند و بالاخره دیروز در خانه اش پایان یک تراژیدی را رقم زد .

روحش شاد و یادش گرامی باد .

Author

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *