طالبانی که راهزن می شوند – گزارش ویژه

خبرگزاری خاورمیانه – میز امنیت / حوزه شمال افغانستان
در اعلاناتی که از سوی شورای عالی صلح در رسانهها به نشر میرسد، تصاویری برخی آدمهای بینام و گمنامی دیده میشود که به نمایندگی از طالبانِ به پروسهای صلح پیوسته در شمال سخن میگویند.
شمال در گذشته یکی از مراکز اصلی مقاومت علیه طالبان در دوره سلطهی پنج سالهی شان بود. پرسشی که اکنون ذهن همه را به خود مشغول داشته این است که چطور شد که مرکز اصلی مقاومت، یکباره طالبانی شد؟ آیا شورشیانی که در شمال وجود دارند، طالب هستند؟
اگر از چندتا وهابی و سلفی که در برخی مناطق شمال کشور مصروف فعالیتهای دهشتافکنی هستند بگذریم، باقی شورشیانی که در استانها شمالی علیه دولت به مخالفتِ مسلحانه میپردازند راهزنان و قطاعالطریقانی اند که سالهای دراز از این بابت نان خورده اند و به نام و نشان رسیدهاند. آنها نه تنها با طالبان و ایدئولوژی طالبانیسم آشنایی ندارند، بل انگیزههای که باعث شورش آنها گردیده است، رسیدن به ثروت و شهرت و قدرت میباشد و این چیز تازهای در افغانستان نیست.
افغانستان کشوری است دارای ساختار قبیلوی. یکی از ویژگیهایی نظامهایی قبیلوی، غارتگری میباشد.
بلاشر، در مورد این ویژگی زندگی قبایلی مینویسد: «منبع درآمد دیگری که کمتر از دیگر منابع درآمد نیست عبارت است از نبردهای مسلحانه که «رزیه» خوانده می شود. «رزیه» گاه منحصر است به حمله چندمرد بدوی به گروهی یا کاروانی که از جماعات خود جدا افتاده اند، گاه به عکس، شامل مقدمات و اقدامات وسیعی است که ممکن است حتی به فراهم آمدن چندین هزار جنگجو بیانجامد و غرض از آن به دست آوردن چراگاهها و چاههای تازهای است که برای کوچهای فصلی آنان مناسبتر باشد».
حضور رسم غارتگری در جوامع قبایلی، پیامدهایی بیشماری برای فرهنگ و اجتماع و سیاست آنها داشته است که یکی از آنها تقدیس قتل و قتال و قهرمان خواندن زورآوران و جنگسالاران میباشد. بلاشر میگوید: «در فضایی که ناامنی در آن وضع عادی تلقی میشود، «رزیه» به عنوان وسیله ارتزاق و انتقام جویی، وظیفه مقدس است؛ بدوی ناگزیر است که مردی جنگجو باشد، و جز این چیزی دیگری نمیتواند بود؛ زیرا حتی زمانی که زندگی وی از حد خرده چوپانان نیز تجاوز نمیکند، باز ناچار است از چراگاهها وچاهها وگلههای خود دفاع کند، ناگزیراست شهرنشینان را که زندهگی شان به وجود او بسته است، درپناه خود گیرد و به طوایف و قبایلیکه منابع درآمد غنیتری را مالکاند و با قوم او هیچ گونه پیوندی ندارند، حمله کند.»
بنابراین، انسانهای جوامع قبیلوی، کسی را قهرمان میخوانند و از وی تبعیت میکنند که زورآور و جنگسالار بوده و در میدان کشت و کشتار از خود قهرمانی و شجاعت نشان داده باشند. شاید به همین دلیل است که زنان و دختران از جملهی مطرودان و نفرین شدگان قبیله بوده و چندان ارج و منزلتی در میان قبیلهنشینان نمیداشته باشند. بلاشر دراین مورد چنین مینویسد: «چیزی که باعث میشود مردی قبیله نشین و بدوی، پسران را بردختران ترجیح دهند، علاوه بریک سنت هزار ساله، این است که پسران را دستیاران احتمالی خویش درجنگ و غارت میبینند.»
شورشیانی که هم در شمال میجنگند از این طیف مردم بوده و با استفاده از ضعف اقتصادی مردم و ناتوانی دولت برای شان دستههای رهزنی تشکیل داده اند.
بنابراین، من فکر میکنم امنیت شمال افغانستان نه از سوی طالبان، بل از سوی راهزنان و مرکزگریزان تهدید میگردد. دولت افغانستان باید علاج واقعه را قبل از وقوع بکند. ما اگر جلو این هستههای راهزنی همین اکنون نگیریم، در آینده به معضل بزرگی مبدل خواهند شد. لازمهای این موضوع این است که دولت افغانستان باید تلاش کند به گونهای به اقتصاد مردم توجه نموده و در عین حال یک عملیات تصفیوی بزرگی را راه اندازی کند که موفق به ریشهکنی آن قطاعالطریقان گردد.
نویسنده : عبد الشهید ثاقب