رسانه ها، مروجین الگوی تقلیل بحران / اختصاصی

 

اختصاصی خبرگزاری خاورمیانه / میز فرهنگ و هنر

حاشیه نویسی بر “کنسرت صلح کابل”

مسعود حسن زاده

در شرایط حاضر ،در مباحث فرهنگی ودر آن بخش های که وجه جامعه شناختی امور اهمیت ویژه دارند، بیشتر از “نقش” رسانه های موجود، باید در مورد “ماموریت” آنها صحبت کرد. یعنی این پرسش کلیشه ای همیشه گی را که : نقش رسانه ها در فرهنگ سازی و اطلاع رسانی در زمینه ی فرهنگ چیست” را باید تصحیح کرد و پرسید: ماموریت رسانه ها در عمومیت بخشیدن به فرهنگ های بسته بندی شده و تحریف اطلاعات در حوزه فرهنگ چیست؟

به صورت عموم نقش کلی رسانه های موجود به طور ویژه در افغانستان از این منظر نوعی تقلیل دادن ماهیت بحران و تحریف آن است. این کار در راستای سیاست های کلان صورت می گیرد و از آنجایی که رسانه های موجود طراحی شدند تا بلندگوی سیاست های کلان قدرت ها باشند، نتیجه همین می شود که هست.

خب بدیهی ست، وقتی صورت مسله ی بحران در افغانستان بدینگونه تحریف می شود و وانمود می شود که ماهیت بحران را تضاد میان سنت و مدرنیته تشکیل می دهد و نه “تضاد میان کار و سرمایه”، آریانا سعید و ولی حجازی می شوند سوپر استار های فرهنگی ، چرا که در صورت مسله ی جنگ میان سنت و مدرنیته ،این دو و هم مسلکانشان در خط اول گویا قرار دارند.

اینجا رسانه ی موجود در حقیقت از الگوی سیاست موجود تابعیت می کند، تمام هم و غم اش تقلیل بحران و تحریف آن به نفع سیاست های تمویل شده ی رایج است. و از آنجایی که صحنه ی سیاست به طور کامل وکافی توسط این روایت اشغال شده است و عملن هیچ نوع آلترناتیوی وجود ندارد، رسانه های موجود در یاءس کامل، چاره ای جز بازتولید همین الگو را میسر نمی بینند.به همین دلیل به یکباره و صاعقه وار تمام فضا پر می شود از آریانا سعید و ولی حجازی ها و همین فیگور ها در تمام فضا به اشکال مختلف بازتولید می شوند. واینگونه است که آریانا سعید و و لی حجازی در هیءت و به توان شاعر، سیاست مدار، وزیر، ملا،داستان نویس،سینماگر،اهل جامعه ی مدنی،بلاگ نویس و قوماندان و شخصیت های پرآوازه تکثیر و بازتولید می شود.

همه ی این ها در ماهیت کپی های از آریانا سعید و ولی حجازی هستند متنها در ساحاتی دیگر. این که فلان ملا از آریانا سعید دفاع می کند و فلان سیاست پیشه یا سرمایه دار اورا قدر می کند اتفاقی نیست، نسبت ظریفی میان شان وجود دارد که آنها را به هم پیوند می زند.

اینجا می خواهم به یک نمونه از تطبیق این سیاست در حوزه رسانه ای افغانستان اشاره کنم. دو روز قبل کابل شاهد یک واقعه ی هنری بود. برگذاری کنسرت مشترک موسیقی با اشتراک آوازخوانان افغانستان و سه کشور همسایه هند پاکستان و تاجکستان. برخورد رسانه ها در قبال این واقعه به طرز مشکوکی یک سان و یک دست بود بدون هرنوع تفاوت، در حالی که مجموعه ی رسانه های که خبر یا گزارش این واقعه را منتشر کردند در موارد بی شماری اختلاف نظر دارند و گاه این اختلاف در رفتار رسانه ای شان به خوبی هویداست. تمام این رسانه ها با کلماتی تشویق گرایانه و بدون موشکافی ای که معمولن در مورد سایر مسایل انجام می دهند، خبر برگذاری این کنسرت را در قالب گزارش و خبر پوشش دادند.

اکثر این گزارشات با چاشنی یاد آوری از ممنوعیت موسیقی در زمان طالبان همراه است. حربه ای برای محق جلوه دادن چنین برنامه ها. در این گزارش ها استدلال می شود که این برنامه ها با داعیه ی صلحخواهی برگذار می شوند و گویا به زعم این رسانه ها، در فضای کنونی افغانستان ، چنین اقداماتی بیانگر نیاز به صلح از جانب مردم می باشد.

این رویه ی رسانه ای اصلن اتفاقی نیست و هم نمی توان گفت که این رسانه ها صلاحیت و دانش لازم را برای پوشش چنین مسایلی ندارند، در چنین مواردی، اکثر این رسانه ها، خود بخشی از کارت های بازی هستند. در پس پرده ی این نوع نگاه به واقعات، سیاست های کلانی وجود دارند و رسانه ها از الگویی سفارش شده و همیشه گی تابعیت می کنند. این کنسرت و هم برنامه های مشابه دیگر هرگز به طور خود انگیخته و با هزینه ی شخصی هنرمندان یا نهاد های افغانستانی برگذار شده نمی توانند، هیچ هنرمند و رسانه ی افغانی ی توان پرداخت مصارف هنگفت چنین برنامه های را ندارد. و هم اگر قرار باشد نهاد های داخلی با هزینه خود چنین برنامه های را برگذار کنند، مطمینا به صرفه تر خواهد بود تا سراغ تازه کار ها نروند و این همه مصارف را صرف هنرمندانی جا افتاده تر و مطرح تر کنند.

اینجا است که دونر ها وارد می شوند، اما دونر ها به تنهایی شناخت، امکان وجرءت وارد شدن به چنین فضای پر چالشی را ندارند. شماری شرکت های خصوصی نیم افغانی نیم خارجی به عنوان واسطه ها وارد میدان می شوند و مجری اجرای سیاست هایی کلان در قالب برنامه های جزیی و در حوزه فرهنگ می شوند، البته مطابق با ذایقه و اهداف استراتژیک دونر و مدیران فضای سیاسی.

اینجا به تمام و کمال آن الگوی رایج در عرصه سیاست، در قالب هنر و در حوزه فرهنگ اجرا شده و به خورد مردم داده می شود. دونر ها توسط واسطه ها، از زبان مردم حرف می سازند. مردمی که زبانی ندارند و اگر داشته باشند نخست و قبل از اینکه در حوزه تفریح چیزی بخواهند، نان خواهند خواست و امنیت و حقوق برابر . اما اینجا، بحرانی به این وسعت تا سرحد جنگی زرگری میان سنت و تجددی متوهمانه تقلیل داده می شود و بدین ترتیب فضا آشفته تر می گردد. دونر ها ناگزیرند برای اجرای آن الگوی سیاسی در حوزه فرهنگ، سراغ بی خبر ترین و سطحی ترین هنرمندان بروند.

واسطه های این وظیفه را به عهده می گیرند و به نیکویی هم انجام می دهند اما تبعات اجرای آن الگوی سیاست در حوزه فرهنگ برای مردم، برای فضای فرهنگی و به طور ویژه برای هنر این سرزمین دهشتناک است. اجرای این الگو در حوزه هنر و فرهنگ، ذایقه ی هنری مردم را سقوط داده، هنر بُنجُل و سطحی را تا بالاترین پله های روان جمعی شان بالا برده و همه را به توهمی فوبیایی دچار می کند.

آوازخوانان افغان، تاجیک و هندی در باغ بابر و در کنسرت زیر عنوان صلح، همه تماشاچیان را فریب دادند، گروه موسیقی پشت سرشان تزیینی بود، همه از موسیقی های قبلن آماده شده استفاده کردند و شماری نیز صرفن لب جنباندند و رقصیدند و حتا یک کلمه را نیز با صدای واقعی خود اجرا نکردند. محتواها و تصنیف ها حرف تازه، بدیع و مهمی در مورد صلح نداشتند،تمام بار سنگین اجرایی اینچنینی به حرکات موزونی سپرده شده بود که در فضایی اینچنینی، در فضای پر دهشت و اضطراب کنونی، بیشتر به دهن کجی و تمسخر این رنج و اضطراب می ماند تا رقص های از سر شادی واقعی و ماحصل رهایی درون.

 

Author

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *