آینده روابط آمریکا و چین و تاثیر پذیری افغانستان

اختصاصی خبرگزاری خاورمیانه – میز آسیا – روابط چین و آمریکا و تاثیر بر معادلات افغانستان – بخش اول 

مقاله زیر به قلم “ارون فرایدبرگ” نوشته شده است. وی بین سال های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ در دفتر معاون رئیس جمهوری ایالات متحده خدمت کرد. فرایدربرگ دکترای علوم سیاسی خود را از دانشگاه هاروارد دریافت نمود و از سال ۱۹۹۹ تا کنون استاد دانشگاه پرینستون می باشد. وی در این مقاله می گوید برای چهار سال پس از حمله یازده سپتامبر و اتحاد کشورهای قدرتمند برای مبارزه با آن، روابط امریکا و چین روابطی خوب و مستحکم بود. توجه جرج بوش به مسئله تروریسم و تکثیر سلاح های هسته ای چین را از لیست دشمنان این کشور خارج کرده بود. ولی در دوره ی دوم ریاست جمهوری بوش پسر این روابط تا حدی تغییر کرد.

برای چهار سال پس از حمله یازده سپتامبر و اتحاد کشورهای قدرتمند برای مبارزه با آن، روابط امریکا و چین روابطی خوب و مستحکم بود. توجه “جرج بوش” به مسئله تروریسم و تکثیر سلاح های هسته ای چین را از لیست دشمنان این کشور خارج کرده بود. ولی در دوره ی دوم ریاست جمهوری بوش پسر این روابط تا حدی تغییر کرد.پس از اینکه کشورهای اروپایی عدم توقیف کشتی های نظامی را مطرح کردند و چین استارت مدرنیزه کردن تجهیزات نظامیش را زد، این روابط دگرگون شد.

 

مسئله ی کره شمالی و مذاکرات پیرامون آن این شبهه را ایجاد کرد که آیا واقعا چین مخالف تکثیر این سلاح ها است یا نه. علاوه بر آن، دیپلماسی تهاجمی فریبنده(diplomatic charm offensive) چین در شرق آسیا نیز ایالات متحده را بیش از پیش نگران هژمونی منطقه ای چین کرد. مهم تر از این، روابطی که چین با کشورهای عضو اتحادیه ی اروپا، امریکای لاتین، افریقا و خاورمیانه برقرار کرده است، چین را رسما به یک رقیب برای ایالات متحده تبدیل کرده است.

باید اضافه کرد ثابت نگه داشتن نرخ یوآن، افزایش تجارت چین و کالاهای این کشور در اقصی نقاط جهان نشان از قد علم کردن چین در برابر امریکا است. این مسائل منجر به این می شود تا راجع به روابط این دو کشور بیشتر به تامل بپردازیم. لذا سئوال این است که ویژگی های احتمالی روابط بین ایالات متحده و چین در دو دهه آینده چه خواهد بود؟ آیا این روابط به سمت همکاری و ثبات بیشتر می رود یا منجر به رقابت بیشتر و یا حتی جنگ می شود؟

پاسخ به این سئوالات از اهمیت بسیاری برخوردار است. اگر تنش بین دو کشور افزایش پیدا کند تمامی اروپای شرقی می تواند وارد یک جنگ سرد تازه شود و احتمال یک تقابل جدی اجتناب ناپذیر خواهد بود. از طرفی هم روابط بهتر و عمیق تر بین دو کشور موجب ثبات رشد اقتصاد جهانی، حل صلح آمیز مشاجرات منطقه ای و مدیریت بهتر بحران های جهانی خواهد شد. در هر حال یکی از مهم ترین روابط در آینده نزدیک بین امریکا و جمهوری خلق چین خواهد بود. علیرغم اهمیت این موضوع، صاحب نظران هنوز نمی توانند به طور قطع آینده این روابط را حدس بزنند.

اگر تنش بین دو کشور افزایش پیدا کند تمامی اروپای شرقی می تواند وارد یک جنگ سرد تازه شود و احتمال یک تقابل جدی اجتناب ناپذیر خواهد بود داده شده و مطالعات گسترده ای نیز توسط جامعه آکادمیک صورت گرفته است، ولی اکثر نظریاتشان برگرفته از سه مکتب فکری روابط بین الملل یعنی لیبرالیسم، رئالیسم و سازه انگاری است. ولی کسانی که در هر کدام از این مکاتب راجع به روابط بین این دو کشور مطالعه کرده اند لزوما نظراتشان مثل هم نیست.

برای مثال لیبرال هایی هستند که این روابط را منازعه آمیز می بینند و رئالیست هایی هستند که به همکاری در این روابط بسیار خوشبین هستند و سازه انگارانی که معتقدند این روابط به هیچ کدام از این دو حالت متمایل نیستند. هر کدام از این مکاتب دو وجه دارند. یکی به روابط چین و امریکا بسیار خوشبین و دیگری بسیار بدبین است.

شاید یکی از متداول ترین مناظره ها راجع به روابط بین ایالات متحده و چین ، مناظره بین لیبرال های خوشبین و رئالیست های بدبین بوده است. در این مقاله ابتدا به مناظره بین این دو گروه می پردازیم. پس از آن به نظریاتی که در زیر شاخه این دو گروه هستند، اشاره خواهیم کرد.

۱. لیبرال های خوشبین

 

بسیاری از امریکایی ها در حوزه سیاست خارجی جز لیبرال ها می باشند. این لیبرال ها که بر مسائلی چون همکاری، صلح و فهم میان ملت ها تاکید دارند، به روابط بین دول بسیار خوشبین بوده و این گروه تعداد زیادی از تصمیم گیران در ایالات متحده و متخصصین مسائل چین را تشکیل می هند. در رابطه با چگونگی آینده روابط چین و امریکا این گروه سه مکانیسم مرتبط با هم را مطرح می کنند: وابستگی متقابل اقتصادی، نهادهای بین المللی و دموکراتیزه شدن.

۱-۱. وابستگی متقابل اقتصادی

این گروه معتقدند که منافع اقتصادی مشترک منجر به روابط خوب بین دو کشور چین و امریکا خواهد شد. هر چه پیوند های تجاری بین دو کشور افزایش پیدا کند امکان وقوع جنگ و یا اختلاف جدی بین دو کشور کاهش پیدا می کند. این گروه معتقدند که در زمان اصلاحات چین روابط اقتصادی بین دو کشور افزایش پیدا کرده است و این روابط تا ۲۰۰۴ به ۲۴۵ میلیارد دلار رسید. افزایش سرمایه گذاری اقتصادی دیگر پارامتری است که روابط اقتصادی دو کشور را حائز اهمیت کرده است.

ایالات متحده، از سال ۷۹ تا کنون سرمایه گذاری های انبوهی در چین کرده است. با ورود چین به سازمان تجارت جهانی و آزادی بیشتر بازر این کشور برای تبادلات اقتصادی با سایر کشورها، می توان به افزایش روایط این کشور با ایلات منافع اقتصادی مشترک منجر به روابط خوب بین دو کشور چین و امریکا خواهد شد. هر چه پیوند های تجاری بین دو کشور افزایش پیدا کند امکان وقوع جنگ و یا اختلاف جدی بین دو کشور کاهش پیدا می کند متحده بسیار امیدوار بود.

۲-۱. نهاد های بین المللی

طرفداران این گروه معتقدند سازمان های بین المللی باعث بهتر شدن ارتباطات بهتر بین دولت ها می شود و ابهام راجع به نیات کشورها را کاهش می دهد و به تعهدات بین کشورها اعتبار می بخشد. با عملکرد این سازمان ها می توان تا حدی تاثبرات مهلک آنارشی بین المللی را کاهش داد و روابط بین کشورها را تسهیل کرد.

در رابطه با روابط بین چین و ایالات متحده این گروه اذعان دارند که پس از جنگ سرد، نهادی های بسیاری در شرق آسیا ایجاد شده است؛ مانند اوپک، ارف، آ سه آن+۳ و سران شرق آسیا، افزایش شبکه های مذاکرات دو جانبه در امور نظامی و همچنین افزایش ارتباطات در حوزه امنیت بین مقامات درجه پایین تر و همچنین چهره های علمی این کشور ها را شاهد بوده ایم. رژیم های منع تکثیر سلاح های هسته ای از دیگر نهاد های ایجاد شده در این منطقه است. افزایش این نهاد ها و عضویت چین و امریکا در آن ها ارتباطات و فهم دو جانبه بین این دو کشور را افزایش می دهد و موجب اعتماد سازی در این روابط خواهد شد. به جز افزایش روابط دو جانبه، عضویت چین در این نهاد ها نظم موجود جهانی را تداوم می بخشد و مانع خواهد شد تا این کشور در پی تغییر وضع موجود باشد.

۳-۱. دموکراتیزه کردن

لیبرال های خوشبین بر این باور هستند که کشورهای دموکرات به خاطر آن که ارزش های مشترک با یکدیگر دارند هیچ گاه با هم وارد جنگ نمی شوند. لذا هر چه کشورها به سمت دموکراسی پیش بروند احتمال آنکه صلح به خطر بیافتد بسیار کم است.

این گروه اعتقاد دارند که اگرچه چین با دموکراسی فاصله زیادی دارد، ولی در حال گذراندن پروسه هایی است که این کشور را به دموکراسی نزدیک می کند. یکی از این پروسه ها، باز شدن درهای اقتصادی چین بوده است که منجر به رشد طبقه متوسط شده است. این طبقه می تواند روند دموکراتیزه شدن در چین را سرعت ببخشد. علاوه بر این، توسعه اقتصادی، نیازمند قوانین قابل اعتماد برای قراردادها و حقوق سیاسی است.

به جز این، ایجاد یک رشد اقتصادی با دوام نیازمند افزایش اطلاعات است. همین طور عدم وجود آزادی بیان و کنترل شدید روایط اجتماعی مانع از ایجاد تبادلات اقتصادی خواهد شد. بنابراین، چین اگر بخواهد از منافع اقتصادی در روابطش با ایالات متحده و سایر کشورها بهره مند شود به ناچار باید به سمت دموکراسی پیش برود.” جرج بوش” در سخنرانی ای تاکید کرده بود که آزادی لیبرال های خوشبین بر این باور هستند که کشورهای دموکرات به خاطر آن که ارزش های مشترک با یکدیگر دارند هیچ گاه با هم وارد جنگ نمی شوند.

۲. رئالیست های بدبین

بر خلاف لیبرال ها، رئالیست ها معتقدند که قانون طبیعت این است که کشورها برای قدرت و بقا دائما با هم در حال نزاع باشند. وجود آنارشی و نبود یک اقتدار عالی برای حلو فصل منازعات، ایجاد صلح را با مشکل مواجه خواهد کرد. با این وضعیت، توانمندی مادی، به خصوص توانمندی نظامی یک کشور الگوی روابط بین کشورها را در نظام بین الملل شکل می دهد. در ادامه به نظریات این گروه راجع به روابط چین و امریکا می پردازم.

۱-۲. قدرت چین: یک خیزش

از نظر رئالیست های بدبین تنها ویژگی چین امروز، قدرت در حال ظهور این کشور است. لذا بررسی روابط امریکا و چین در قالب این ویژگی باید بررسی شود. با توجه به اینکه ظرفیت اقتصادی یکی از پارامترهای قدرت ملی است، ظرفیت اقتصادی چین در سال های اخیر رشد بی سابقه ای داشته است. با توجه به این میزان از رشد اقتصادی و جمعیت و تعداد کارگرانی که چین دارد، احتمال می رود که چین دوباره جایگاه تاریخی خود را به عنوان یک قدرت اقتصادی بازیابد. با افزایش قدرت اقتصادی، چین همچنین در حال افزایش قدرت نظامی خود است و هزینه هایی را که چین در امور نظامی خود کرده است بسیار حائز اهمیت است.

با افزایش ظرفیت اقتصادی، انتظار می رود که چین در امور نظامی به تکنولوژی های برتر در این حوزه دسترسی پیدا کند. با این اوصاف در چند سال آینده تجهیزات نظامی چین در دنیا حرف اول را خواهد زد.

۲-۲. اهداف چین: بسط قدرت

رئالیست های بدبین به این مسئله اشاره می کنند که قدرت های در حال ظهور، در طول تاریخ، کشورهایی هستند که کشمکش ها و نزاع های بسیاری را ایجاد کرده اند. این موضوع ارتباطی به نوع رژیم در آن کشور ندارد و مربوط به مسئله توانمندی های آن کشور است.

همان طور که “ساموئل هانتینگتون” اشاره می کند، بسط قدرت بریتانیا و فرانسه، آلمان و ژاپن، شوروی و امریکا همگی ناشی از صنعتی شدن سریع این کشورها بوده است. دلیل این وضعیت هم آن است که با افزایش ظرفیت اقتصادی، رهبران کشورهای در حال ظهور برای دسترسی بیشتر به منافع و افزایش نفوذ خود در سایر کشورها، به فکر بسط قدرت و قلمروشان در سایر نقاط می افتند. این قبیل کشورها اغلب مرزهای قلمریی، ترتیبات نهاد های بین المللی و سلسله مراتب را به چالش می کشند. رئالیست ها معتقدند که قانون طبیعت این است که کشورها برای قدرت و بقا دائما با هم در حال نزاع باشند. وجود آنارشی و نبود یک اقتدار عالی برای حلو فصل منازعات، ایجاد صلح را با مشکل مواجه خواهد کرد

رهبران و مردم این کشورها بر این باور هستند که با آن ها ناعادلانه رفتار شده است و به خاطر اینکه قبلا ضعیف بوده اند، لذا از این کشور ها سو استفاده شده است. کشورهای در حال ظهور، همچون آلمان در ابتدای قرن ۲۱، می خواهند تا جایگاه خود را بازیابند و همین باورها موجب می شود تا این کشورها با سایر کشورهای قدرتمند وارد نزاع و کشمکش بشوند.

برخورد منافع بین کشورهای در حال ظهور و سایر قدرت های بزرگ به سختی در برخی حوزه ها قابل حل است و در برخی حوزه ها نیز منجر به کشمکش و یا جنگ خواهد شد. زمانی که قدرت یا قدرت های مسلط منافعشان در خطر قرار می گیرد، احتمال دارد از هر وسیله ای ولو ابزار نظامی برای مقابله با قدرت نوظهور استفاده کنند تا آن کشور موقعیت و قدرت کشورهای قدرتمند را متزلزل نکند.

البته گاها کشورهای قدرتمند از استراتژی غیر منازعه آمیز دیگری برای مقابله با تقاضاهای غیرمجاز کشورهای در حال ظهور استفاده می کنند. این قدرت ها سعی می کنند با استفاده از استراتژی “درگیری”(engagement)، کشورهای در حال ظهور را در حوزه هایی از قدرت درگیر و با آن ها همکاری کنند تا از درگیری بزرگتر اجتناب شود. البته در بسیاری از موارد این استراتژی ناموفق بوده است. دلیل آن هم در نوع تقاضایی است که کشور در حال ظهور از نظام بین الملل دارد. در رابطه با آلمان، اهدافی که این کشور دنبال کرد موجب شد تا کشورهای حامی وضع موجود نه تنها در درگیر کردن آلمان موفق عمل نکنند بلکه دست به استراتژی ای بزنند که شبیه به یک خودکشی بود.

با توجه به داده های تاریخی و همین طور افزایش قدرت اقتصادی و نظامی چین، این کشور، یک کشور نوظهور است. همانطور که هانتینگتون در مقاله ای نوشته است ” چین نیز مانند سایر قدرت های نوظهور در تاریخ تمایل زیادی برای تبدیل شدن به یک قدرت هژمون را دارد”. مرشایمر نیز در مقاله اش اشاره می کند که تا زمانی که چین در حال رشد است از یک هژمون بالقوه به یک هژمون واقعی تبدیل خواهد شد.

برخی محققان از این عرصه بدبینی نیز فراتر رفته اند و معتقدند که چین در آینده نزدیک رفتاری قاطعانه در برابر نظام بین الملل خواهد داشت، به طوری که ممکن است با سایر کشورها وارد منازعه شود. عده ای از محققان این گروه به تحقیرهایی که چین در قرون ۱۹ و ۲۰ از طرف کشورهای غربی شده است اشاره دارند و معتقدند که این کشور و مردم آن به اندازه ای دلیل دارند .

با افزایش ظرفیت اقتصادی، انتظار می رود که چین در امور نظامی به تکنولوژی های برتر در این حوزه دسترسی پیدا کند. با این اوصاف در چند سال آینده تجهیزات نظامی چین در دنیا حرف اول را خواهد زد تا به فکر نفوذ در پیرامون خود باشند و مانع تکرار آن خاطرات بشوند.

تعداد دیگری از متخصصین امور چین به گذشته دورتر تاریخ این کشور اشاره می کنند و معتقدند که چین قبل از ورود قدرت های غربی به کشورشان، قدرت مسلط در آسیا و هسته ی مرکزی سیستم چین محوری در شرق آسیا بود. با وجود آن که رهبران چینی در حال حاضر با توجه به اصول نظام بین الملل رفتار می کنند، ولی تمایل دارند تا به دوران باشکوه تاریخی خود نیز برگردند. برخی آژانس های امریکایی بارها تاکید کرده اند که چین در صدد نفوذ خود در کشورهای شرق آسیا است تا بتواند با ایالات متحده مقابله کند. لذا پیش بینی می شود که این دو قدرت پاسیفیک در آینده ای نزدیک با یکدیگر وارد منازعه شوند.

۳-۲. معمای امنیت

حتی اگر نپذیریم که هدف جهموری خلق چین دستیابی به جایگاه امریکا در شرق آسیا است، ولی با وجود بحث معمای امنیت می توان همچنان به نتایج بدبینانه ای در ارتباط با روابط بین دو کشور رسید. به عبارت دیگر حتی اگر هدف واقعی عر دو کشور از افزابش نفوذ و قدرت نظامی و اقتصادیشان تنها بعد دفاعی داشته باشد، باز هم بحث امنیت و حفظ جایگاه قدرتشان این دو کشور را وارد منازعه خواهد کرد. در حال حاضر نیز جنبه هایی از این نزاع ها را در منطقه شرق آسیا شاهد هستیم.

در رابطه با تایوان، ممکن است هدف چین تنها جلوگیری از مستقل شدن این جزیره باشد. رهبران چین نیز ترجیح می دهند که وضع موجود به همین گونه که هست بماند در حالی که از هرگونه تهدید نسبت به ایحاد استقلال در تایوان جلوگیری می کنند. هدف ایالات متحده هم شاید تنها جلوگیری از هرگونه عمل اجبارآمیز برای اتحاد جزیره با سرزمین اصلی باشد. ولی تهدید چین و افزایش قدرت نظامیش این ترس را به همراه دارد که ممکن است چین به مرور زمان توانایی استفاده از هرگونه زور را در جزیره بدست آورد. برای جلوگیری از رخ دادن چنین شرایطی واشنگتن نیز فروش تجهیزات نظامی به تایوان را افزایش می دهد. ولی این واکنش ترس بیشتر چین را به همراه خواهد داشت و بدین صورت معمای امنیت احتمال یک منازعه را بالا خواهد برد.

 منبع :

  • http://www3.nccu.edu.tw/~lorenzo/Friedberg%20US%20China%20Relations.pdf
  • موسسه مطالعات آمریکا

Author

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *