هوا گرم است کاکا! سودایت را ببرم؟

فقر و تنگدستی در افغانستان همواره مشکل آفرین بوده و یافتن یک لقمه نان دغدغه از خورد تا بزرگ افراد جامعه است.

کودکان زیادی روزانه در گرما و سرما برای پیدا کردن یک لقمه نان فامیلش دست به کارهای شاقه و سنگین می زنند، در جاده های شهر های بزرگ و کوچک افغانستان روزانه هزاران تن ازین کودکان سرگردان زنده گی هستند و آینده هم برای شان مبهم است.

در کنار انواع گونه گون کارهای شاقه “کراچی وانی” شاید کار نسبتاً آسان و خوشایند برای کودکان خیابانی باشد، این کودکان که بازیگر اصلی سرنوشت یک خانواده هستند با دستان کوچک ولی همت بلند، با انتقال اجناس و اموال سنگین وزن نان و آب خانواده شان را فراهم می سازند.

کودکان کراچی وان

هوا گرم است کاکا! سودایت را ببرم؟

کاکا جان! یک پلاستیک خو بخر

این گونه صدای های کودکانه، که اکثراً بی خیال از کنار شان می گذریم بر گوش هر شهروند افغانستان آشناست، هر قدمی که در شهر می گذاریم با این کودکان روبر می شویم.

هیچ جاده ی از شهر نیست که این کودکان طی نکنند و کراچی شان را از آنجا عبور ندهند، در کنار سختی کار انواع توهین و تحقیر نیز می شوند.

پس از ماه ثور هوا گرم نفس گیر و آزار دهنده است، بخصوص برای نصیب الله ده ساله که کار روزانه اش انتقال اموال و اجناس مردم است.

13474180_10201658281614573_792922830_n.png

نصیب الله را زمانی ملاقات کردم که چندین بسته آب میوه را در یکی از جاده های شهر پلخمری در حال انتقال به دکان یکی از دوکانداران بود.

خوش برخورد و خیلی مؤدب به نظر می رسید، در اولین پرسشم درک کردم همتش به اندازه آرزو هایش بلند است، او یگانه نان آور نان خانواده است و بگفته خودش پدرش را چندسال پیش از دست داده است.

او دو سال است در شهر پلخمری مصروف انتقال اموال و اجناس مردم است، مجبور است برای اعاشه فامیل چهار نفری اش کار کند.

نصیب گفت: ” در فامیل ما پنج نفر زنده گی می کنند، مادرم، دو برادرم کوچکتر از من و یک خواهرم که از همه کوچکتر است. برادر هایم از مه خورد هستند کار نمی کنند مه باید بسیار تلاش کنم که روزانه پیسه خرچی ما را پیدا کنم”.

به گفته نصیب روزانه از ۱۵۰ تا ۲۰۰ افغانی کار می کند، هرچه «بار» با وزن بلند گیرش بیاید همان اندازه پول بیشتر بدست میاورد.

آرزوهای هم بر دل دارد که روزی یک داکتر شود، خانه مفشنی داشته باشد و دیگر بجای داشتن کراچی دستی موتر لوکسی (گران قیمت) بخرد.

13487699_10201658281374567_1243574169_n.png

پرسیدم بزرگترین آرزویت چیست؟

گفت: خواهرم و دو برادرم مکتب بخوانند و پوهنتون شان را هم خلاص کنند، تا آینده شان خوب شود و مجبور کسی نباشند.

گفتم تاچه وقت کراچی وانی می کنی؟

با مکث کوتاهی که در چشمانش حسرت و بیچاره گی بزرگی موج می زد گفت: تا زنده هستم، تا که برادران و خواهرم درس شان را خلاص کنند.

خودش هم صنف پنج مکتب است، اما ازینکه کمتر به درس هایش رسیده گی می کند و فقر تنگدستی باعث شده که غیرحاضری زیاد کند چندان امیدی برای ادامه درس خواندن را ندارد.

شاید این ناتوانی بزرگترین آرزویش را که داکتر شدن و داشتن یک خانه مفشن است به خاک سیاه یکسان کند، اما به گفته خودش چاره ندارد.

13487455_10201658281574572_1784424906_n.png

شمار زیادی از کودکان مانند نصیب سرگردان روزگار اند، وحید طفلی که در موسم گرما کار اش آیسکریم فروشی و در سرما رنگ کردن بوت های مردم است.

حالا که فصل گرما است از صبح تا شام کوچه به کوچه به فروش آیسکریم می پردازد، او هم مسولیت اعاشه یک خانواده چهار نفری را بدوش دارد.

خانواده ی که همه منتظر چرخش چرخ های عراده آیسکریم فروشی وحید را می کشند.

Author

About Author