قربانی تجاوزی که برای ثابت ساختن تجاوز، وکیل می شود

اشک در چشمانش حلقه زده و با صدای خفه ‌ای که به سختی از میان بغض گلویش بیرون شده است می ‌گوید: «روز اول عید قربان بود. همه اعضای فامیل به مهمانی رفته بودند. من و خواهری که دو سال از من کوچک تر است، در خانه بودیم. خواهرم برای بازی با دختران همسایه به کوچه رفت. پسان ‌تر کاکایم که چند وقت بود برای کار کردن به کابل آمده بود، داخل خانه شد» …

فرشته نام مستعار دختری ۲۳ ساله است که از ۸ سال پیش از سوی نزدیکانش رانده شده است و در یکی از خانه های امن در کابل زندگی می کند.

فرشته، هشت سال قبل زمانی که بیش از ۱۳ سال عمر نداشت از سوی کاکایش مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و حامله شد.

زندگی سخت دوران مهاجرت

سرگذشت فرشته مثل چایی که برایم ریخته است، تلخ است. مادر فرشته هنگام زایمان خواهرش فوت می‌ کند و پدرش بعد از فوت مادر او زن دیگری می‌ گیرد.

فرشته میگوید: «پدرم مردی خوب و مهربانی بود. او در یکی از شرکت های ساختمان سازی ایران کارگر بود و روزی از طبقه سیزدهم ساختمان که در آن کار می کرد افتاد و راهی شفاخانه شد و ۹ ماه در حالت کما بود. سیستم عصبی اش آسیب دید. پس از رخصت شدن از شفاخانه؛ پدرم آن مرد مهربان سابق نبود. به سختی می شد برایش سلام داد. پاهایش به شدت آسیب دیده بود و در بدل هزینه هنگفتی از قطع شدن نجات یافت».

پدر فرشته پس از به دست آوردن سلامتی نسبی اش، بد اخلاق و سخت گیر شده بود. بدهکاری های زیاد و آسیب دیدن اعصابش از او مردی «ظالم و بی ‌رحم» ساخته بود. به گفته فرشته: «او هموراه من، خواهرم و مادر اندرم را مورد لت و کوب قرار می داد.»

مریضی پدر و قرضداری بیش از حد سبب شد اموال خانه را به باربری بدهند و ایران را به مقصد کابل ترک کنند.

فرشته می‌ گوید: «۸ سال داشتم که همراه با خانواده کوچکم به کابل آمدم. ما در  منطقه دارالامان خانه گرفتیم و با خواهر و مادر اندرم به قالین بافی شروع کردیم. نظر به وضع اقتصادی ‌ای که داشتیم، پدر به سختی یک غرفه کوچک خوراک فروشی را رو براه کرد.»

زنده گی در کابل و کاکا

«من با خواهر و مادر اندرم نزدیک به ۵ سال قالین بافی کردیم. پدرم هر صبح به غرفه ‌اش می ‌رفت و شب ‌ها بدخویی ‌هایش را با خود به خانه می ‌آورد. وقتی پدر داخل خانه می ‌شد ما در جستجوی جای برای پنهان شدن و دور شدن از دیدرس اش بودیم. او رفتار زشتی با ما داشت و آنقدر ظالم بود که هیچ وقت نتوانستم حرف‌ هایم را با او در میان بگذارم».

پس از آه عمیقی که حکایت از اندوه و حسرت تلنبار شده در درونش دارد، ادامه می‌ دهد: «خانواده پدر بزرگم در میدان وردک زندگی میکردند و کاکایم برای کار کردن به کابل میامد. روز برای کار می ‌رفت و شبش را در خانه ما می گذراند. او نیز در مقابل زنان رفتار زشتی داشت و مرد بی مسئولیتی بود. سر و کارش معلوم نبود گاهی هر شب به خانه میامد و گاهی هم بعد از ماه ها و هفته ‌ها. همه از این عادت اش با خبر بودند و کسی سوال هم نمی کرد که در مدت غیابتش چه کرده و کجا بوده.»

تلخ ترین روزهای زندگی فرشته بعد از آن «عید نحس» که کاکایش بر او تجاوز کرده و خودش فرار کرد، شروع شد. بعد از آن روز زندگی‌ اش وارد مرحله‌ جدیدی شد و سرنوشتش با حوزه، محکمه و وکیل مدافع گره خورد. سرانجام در حالی که ۱۳ سال بیشتر عمر نداشت، راهی مرکز تربیه اطفال شد.

«تصویر آن حادثه شوم همیشه با حس گناه در پیش چشمانم تکرار می ‌شود.»

او افسرده شده بود و در آرزوی همرازی بود تا غصه هایش را قسمت کند. به پدر که نمی ‌شد گفت، خواهرش هم کوچک بود از آن مسله ها سر در نمی ‌آورد، بالاخره تصمیم گرفت مسئله را با مادر اندرش در میان بگذارد. زمانیکه موضوع را به او میگوید، با خونسردی برایش توصیه‌ می ‌کند که در این مورد با کسی حرف نزند و با کاکایش هم مقابل نشود، تا زمانیکه او (مادر اندرش) به پدرش بگوید تا مانع  آمدن کاکایش به خانه آن‌ ها شود. قصه برای مادر اندر همینجا و با همین توصیه ختم شد.

«بیشتر از یک ماه از آن اتفاق نگذشته بود که حالت من روز به روز بد تر می ‌شد. حالت تهوع و سرگیجی برایم پیدا شده بود و در حال تشدید بود. مادر اندرم مرا نزد داکتر برد و بعد از معاینات مشخص شد که حامله ‌ام. همان زمان پدرم هم از موضوع با خبر شد.»

طبق گفته های فرشته؛ پدرش حرف های او را باور نکرده و مکرر می ‌پرسیده که با چه کسی رابطه داشته است.

«حدود یک هفته پدرم هر شب مرا تا سرحد مرگ لت و کوب کرده و برنامه ‌هایی برای نابود کردنم در سر داشت که هیچ یک را نتوانست عملی کند».

«عصر یکی از روزها پدرم به خانه آمد و گفت که من باید با یکی از اشخاصی که بالای پدرم قرض داشت ازدواج کنم و موضوع حامله گی‌ ام را به کسی نگویم. من هم از این که دیگر مورد لت و کوب قرار نمیگریم و از این حالت رهایی می یابم و آبروی پدرم هم حفظ می شود خوش بودم».

اما خوشی های فرشته دیری نمی پاید خانواده شوهرش وقتی می ‌فهمند که او نه تنها باکره نیست که حمل هم دارد، او را به حوزه برده، از آنجا تشکیل پرونده داده به دادگاه معرفی می ‌کنند. فرشته در زمانی که هشت ماهه حمل داشت، ۶ ماه در مرکز تربیه اطفال می ماند، پرونده اش بسته شده و محکمه او را دوباره به عقد شوهرش در میاورد.

طفل فرشته که تنها ثبوت بی گناهی ‌اش بود مرده به دنیا می آید و بد رفتاری خانواده شوهرش هم هرروز بیشتر می ‌شود. خانه فرشته را جدا می‌ کنند و شوهرش هم بعد از چند ماه او را برای همیشه ترک می‌ کند.

انگیزه ‌ای برای شروع دوباره زنده گی

همسایه هایش ۲ ماه بعد از رفتن شوهرش او را جواب می ‌دهند. وقتی به پدرش زنگ می زند و از او هم جواب منفی می ‌شنود، دوباره به حوزه می رود و شکایت میکند تا پرونده اش به محکمه راجع می شود و محکمه در هماهنگی با وزارت امور زنان، فرشته را به یکی از خانه های امن می فرستد.

«زمانیکه به خانه امن آمدم؛ ۱۵ سال داشتم و در ماه های نخست زندگی کردن در خانه ای امن برایم سخت بود و فضای خانه امن بر روانم تاثیر بدی داشت؛ اما بعد از حدود یک و نیم سال با این فضا عادت کردم. در کورس ‌های سواد آموزی و حرفه ای شرکت کردم».

فرشته بعد از اشتراک در کورس های سواد آموزی، امتحان لیاقت می دهد و به گونه رسمی شامل صنف هفتم یکی از مکاتب خصوصی شهر کابل می ‌شود.

او حالا صنف دوازده مکتب است و از سه سال بدینسو برنامه های فرهنگی مکتب اش را پیش می برد.

«شامل شدن در مکتب انگیزه زندگی کردن را در من زنده کرد و کم کم یاد گرفتم که برای خودم زندگی بسازم، از این طریق حق پایمال شده ام را به دست بیاورم و بی گناهی ام را ثابت کنم».

آرزویی برای دیگر زنان و دختران افغانستان

بعد از آنکه تجاوز کاکای فرشته بر وی ثابت نشده و طفلش نیز مُرده به دنیا آمد و این دختر جوان به خانه امن منتقل شد؛ حالا آرزویی دارد که نتیجه آن برای زنان و دختران افغانستان است.

وی می گوید که برای جلوگیری از برخوردهایی به مانند خودش که موفق نشود جرم را ثابت کرده و از خانواده رانده شود، می ‌خواهد در دانشگاه حقوق و علوم سیاسی درس بخواند و وکیل مدافع شود تا به قضایای زنان مظلوم دیگری که مانند خودش قربانی شده اند، رسیدگی کند.

دردهایم مرا نویسنده‌ کرد

«دردهای زیاد از من نویسنده‌ ای بار آورده که سراسر نوشته هایش درد و غم است‌.»

فرشته از صنف هشتم مکتب شعر و داستان می ‌نویسد. اولین شعرش را زمانیکه صنف هشت مکتب بوده نوشته است و حالا هم هر وقت غمگین می شود، لپ تاپ اش را باز میکند و می نویسد.

سرنوشتش را در قالب داستانی کوتاه نوشته که سرگذشت تلخ زنان را با جوهر تخیل آن‌ ها خواندنی کرده است.

فرشته با خوشحالی و لبخند می ‌گوید که از سوی مسئولین مکتب اش همواره تشویق می ‌شود و مدیر مکتب از او خواسته که بعد از ختم صنف دوازدهم به حیث استاد در آن جا تدریس کرده، برنامه های فرهنگی مکتب را پیش ببرد.

پیر شدم

چنان خسته شدم که برده توان مرا ــــــــ خدا به دست تقدیر گرفت امتحان مرا

خسته ام خستۀ روزگار ای دوست ــــــ چقدر آسان ریخت روح و روان مرا

رحم نمیدانند به من این مردم شهر ـــــ چنان کشیدم، کس نمینویسد داستان مرا

خسته و پژمرده ام بیزار از همه کس  ــــــ ای دوست نبین این صورت جوان مرا

غبار غم می بارد ز پشت نگاهم ـــــــــ که این روزگار گرفته است جان مرا

چه آسان پیر شدم عمر فنا شد و برفت ــــــــــ وای که از من گرفتند آن عمر جوان مرا

دور کردند مرا ز شهر آشنای خودم ـــــــــــــ زندانی روزگار کردند این جان مرا

دگر بیگانه شدم به آن شهر غریب ــــــــــــ بی رحمانه گرفتند تاب و توان مرا

دیگر غزل  ندارد وزن و قافیه یی ـــــــــــــ بنویسید به هر زبان داستان مرا

نه هست و نه بود حق کسی که بگیرد ــــــــــــ تمام خوشی و آن لب خندان مرا

هنوز هم باورم نمیشود به این درد ـــــــــــــ بگیر ای روزگار انتقام مرا

شرایط زندگی در خانه امن

وقتی از فرشته سوال کردم که زندگی کردن در خانه امن چگونه است و نظر و برخورد مردم در قبال آنان چگونه است؟ گفت: «هر جا که زنان زندگی کنند، ولو کعبه هم که باشد، نظر  و برخورد مردم خصوصا جامعه مردسالار و سنتی ما منفی است.»

«دید بدی در قبال همچون مکان ها دارند و خانه امن نیز از این امر مستثنا نیست».

همواره حرف‌ هایی از بد رفتاری و عملهای غیر اخلاقی در خانه های امن وجود دارد و گفته می شود از زنان که در خانه های امن نگهداری می شوند سوءاستفاده شده و یا آنان را مجبور به چنین اعمال می کنند.

در این رابطه به سراغ مسوول خانه امن رفتیم، بانو شیما آزاده مسوول خانه امن «زنان برای زنان افغان» میگوید که این حرف ها شایعاتی بیش نیست و افرادی که این ادعاها را مطرح می کنند، بیایند و ادعاهایشان را ثابت سازنند وگر نه دست از شایعه پراگنی بردارند.

مرکز «زنان برای زنان افغان» از سوی موسسه UN-WOMAN حمایت می شود. در این مرکز ۳۵ زن نگهداری می شود که همراهشان ۱۳ کودک نیز می باشد و این کودکان در کودکستان های خارج از محوطه این مرکز فرستاده می شود و مادران شان به کارهای صنایع دستی مصروف اند و تعدادی هم در دو نوبت در یکی از رستورانت های کابل کار می کنند.

همچنان ۴ تن از زنانی که در این مرکز زندگی می کنند، سال گذشته از مکتب فارغ شده بودند که در حال حاضر به کارهای اداری مصروف اند.

طبق گفته های بانو آزاده، شماری از زنان که در این مرکز نگهداری می شوند درآمد ماهانه خوبی دارند و برای هرکدام حساب بانکی ساخته که پول های شان را پس انداز کنند.

Author

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *