خبرگزاری خاورمیانه / میز اندیشه و اجتماع
نویسنده : رضا مِهسا
بدیهی است که هر جامعه درگذارازبستر زمان يا به سوی كمال و سعادت پيش مي رود يا به سوی سقوط و انحطاط. بررسي عوامل انحطاط و سقوط جوامع، از ديدگاه معارف اسلامي همان است كه انديشمندان جامعه شناسي و روان شناسي نيز بر آنها تأكيد مي ورزند. شناخت علل انحطاط جوامع، به ما كمك مي كند تا با بررسي دگرگوني هاي جامعه خود از آسيب هايي كه بدان ها آگاهي يافته ايم، در امان بمانيم. فرجام اين نوع پژوهش ها راهی است به سوی دست یازیدن به مدينه فاضله محمد بزرگ و آرمان شهر فلاسفه یونان قدیم.
با بررسي معيارهاي تعالي افراد يك جامعه درمي يابيم كه تمامي اين معيارها و علل تعالي آنها، از اموري هستند كه امكان تحقق يافتن آنها در جامعه وجود دارد. به طور كلي، فاصله گرفتن از دين حق و نزديك شدن به رذايل اخلاقي، دو عامل مهم فروپاشي جوامع است. در اين سیاهه، عوامل اصلي انحطاط تمدن اسلام در میان قشر دانش پژوه هزاره و چگونگي اثرگذاري آن عوامل بر آدم هزارگی بررسي مي شود.
جامعه هزاره یکی از محروم ترین جوامع در بستر حیات آدم افغانی است و نماد مظلومیت در تاریخ کشور است تا جائیکه مال و جان و این تبار در قلمرو حکمروایی های فاشیسیتی و ناسیونالیستی به حراج رفته است که این قلم به آن نمی پردازد .
سرکوب شدن در ادوار مختلف از شاخصه های آدم هزارگی است که در حالت گذار از انحطاط تحمیلی سیاسی فرهنگی و اجتماعی براین مردم معجزه کرد و زمینه بهره مند شدن از ارزشهای دموکراسی وحقوق شهروندی را برای این کتله مظلوم میسور ساخت .
الحق که هزاره گان ازفرصت به دست آمده نهایت استفاده را بردند وازمزایای روند سرکوب بیشترین استفاده را کردند و درعرصه های سیاسی و فرهنگی واجتماعی بر سکوی افتخار آفرینی ایستادند .
اما شور بختانه با وصف اینکه هزاره ها در قالب ارزشهای دموکراتیک خوب جا افتادند و وضعیت موجود را به نفع خویش مدیریت کردند ولی باید پذیرفت که مقدمات انحطاط مذهبی و دینی نرم وآهسته درمیان قشر دانش پژوه و تحصیل یافتگان این مردم رخنه کرده است وانقلاب خاموش لائیسم که برخاسته از سکولاریسم و رفرمیسم در جامعه افغانی است در میان شان جا بازکرده است .
هزاره ها مذهبی ترین جامعه افغانی بوده و است که هیچگاه از جاده اعتدال پا را فراتر نگذاشته اند ولی متاسفانه بیشترینه صدمات اجتماعی را به خاطروابستگی عقیدتی شان به مذهب خاص خورده اند ولی همواره حافظ و پاسدار برج و بارو های عقیدتی شان بوده اند .
ولی در دهه گذار ـ دگردیسی عقیدتی در میان نسل نودانش پژوه این مردم بیداد می کند واگر مدیریت سالم نگردد فاجعه خواهد آفرید . عوامل فرو پاشی دیواره ضخیم عقیدتی در میان نسل نو هزاره را می توان به فاکتور های آتی تقسیم کرد .
تاختن و تازیدن ویا نهیلیسم و پوچ انگاری به ارزشهای تمدن اسلامی درمیان بیست فیصد از دانش جویان رشته های علمی به ویژه جامعه شناسی و در بسا موارد علوم اسلامی و حوزه ای واقعا تکان دهنده است .
تمدن ستیزی تحصیل کنندگان و تحصیل یافتگان نو عده ای هزارگی با تمدن اسلام مایه تعجب هرانسانی خواهد شد که به ارزشهای متعالی این تمدن واقف است .
تمدن براساس فرضیات ابن خلدون معتقد است كه اجتماع انساني مفهومي است كه از آن بايد به مدنيت ياد كرد. پس تمدن به حالت اجتماعي انساني اطلاق ميگردد.
ويل دورانت مؤلف كتاب تاريخ تمدن ميگويد: تمدن، نظمي اجتماعي است كه در نتيجهي آن فعاليتهاي فرهنگي امكانپذير ميشود و جريان پيدا ميكند. از نظر او تمدن در كلبه روستايی متولد شد و در شهر به گُل نشست. به عبارت، ديگر وی معتقد است كه تمدن از زماني شروع شد كه بشر توانست دهقانی كند. بنابراين، از نظر ويل دورانت آغاز تمدن با شروع كشاورزی و توسعه تمدن از زمان شهرنشينی است.
توينبی مورخ انگليسي معتقد است كه تمدن محصول نبوغ اقليت مبتكر و نوآور است. در واقع به باور او اقليتها و اشخاص هوشمند و برجسته تمدنها را ايجاد كردهاند و بقيه از آنها تبعيت كردهاند.
هانتيگتون ميگويد: تمدن يك موجوديت فرهنگی است.
به هرحال هركسی به قدرتوان خود خواسته است تمدن را تعريف كند؛ اما در كل ميتوان تمدن را اينگونه تعريف نمود: تمدن عبارت است از مجموعه ساختهها و اندوختههای معنوی و مادی جامعه انساني.
وقتي ميگوييم ساختههای انسانی، مقصود آن چيزی است كه در طبيعت در حالت عادی وجود ندارد و انسان آن را می سازد. بنابراين، ساختهانسانی در برابر ساختهطبيعت قرار ميگيرد و مقصود از اندوخته عبارت است از انباراز تجربهها، دادهها و دانشها و قرارداها و اختراعهاي گذشته يا ديگران كه به جامعه به ميراث ميرسد.
خب با در نظر داشت سطور فوق مایه شگفتی است که دانش یافتگان هزارگی تمدن که خود پاسدار ارزشهای آن بودند این گونه بی باکانه مورد تاخت وتاز قرار می دهند . و موجودیت فرهنگی خود شان را در زیر لبه ساطور لائیسم تیکه و پارچه می کنند .
اگر کمی موشکافانه به موضوع بپردازیم ریشه های انحطاط مذهبی این دسته از افراد بیشتردر بی خبری از تمدن اسلام است یا تز مخالف شان بر مبنای داده های ناسالم از دین و مذهب است که متاسفانه به همان بسنده کرده اند و علم نفی برداشته اند . و با تاسی از نطریه بعضی از غربیها تمدن اسلام را نشانه رفته واند و این بی خبری را نشانه انقلاب روشنفکری در کشور می دانند چنانچه مقاله اسد بودا جامعه شناس مطرح هزاره را در پیوند با فلسفه قیام عاشورا زیر عنوان جنگ برادران ناراضی بر محور اینکه تمدن اسلام یک تمدن غارتی است چندی قبل خواندیم .
اگر بخواهيم تمدن را توصيف كنيم و بگوييم يك ملتي متمدن است يا نه؟ ناچاريم به بررسی شاخههای مختلف علوم بپردازيم كه اين ملت در اين شاخهها پيشرفت داشتهاند و يا خير؟ علت آن اين است كه علوم جزء ساختهها و اندوختههایمعنوی جامعه انساني محسوب ميشود و اين همان تعريف تمدن است.
اما نظر غربيان در مورد تمدن اسلام اين است كه آنها ميگويند: مسلمانان تمدن ندارند بلكه فقط امانتدار خوبی بودهاند. معتقدند: مسلمانان آنچه ميراث يونان و روم بود را به امانتداری تمام از تعرض كليسایقرون وسطي مصئون نگه داشتند و ميراث فرهنگی روم و يونان را به عربی ترجمه كردند و نگذاشتند توسط ارباب كليسا در قرون وسطي از بين برود تا رنسانس ايجاد شد و در رنسانس ما غربيها آمديم همان كتابهاي ارسطو و افلاطون و… را دو مرتبه به زبانهای لاتين و اروپايی ترجمه كرديم.
معنای اين گفتهغربيها اين است كه مسلمانان چيزی به نظريات ارسطو و افلاطون و… نيفزودند و اصلاً مسلمانان در زمينه علوم مختلف هيچگونه پيشرفتی نداشتهاند. بنابراين می توان گفت كه مسلمين اصلاً تمدنی نداشتهاند و تمدن فقط از آن ما غربيهاست.
به هرحال ما در جواب این ها ميگوييم كه ادعاي شما كذب محض است زيرا ما شاهديم كه شيخ اشراق و فارابي و ابن سينا و امثال آنها خدمات بسياري را به علوم مختلف كردند و حتی در علوم مختلف نوآوريهايی داشتند.
از طرفي ديگر ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن خود ميگويد: قديمي ترين تمدنهايي كه از آن اثری بهجا مانده و ما بر اساس آن آثار ميتوانيم قضاوت كنيم تمدن ايلامی هاست كه حدود ده هزار سال پيش در جنوب غربي ايران و جنوب شرقي عراق امروز واقع بود و بعد از آنها تمدن سومريهاست و مصريها و آشوريها و… هستند. اما از تمدن آتن و هلنيسم تاكنون حدود دو هزار و ششصد سال ميگذرد. پس از اين مطالب دو نتيجه ميگيريم:
1. تمدن منحصر به غربيها نيست بلكه ملتهای ديگر هم دارای تمدن بودهاند.
2. مسلمانان دارنده تمدن بودهاند و حتي می توان گفت: مدت تقربياً هزارسال تمدن اسلامي رونق داشته است و به سال ميلادی تقربياً از قرن هفتم تا قرن هفدهم را دربر ميگيرد و هنگامي كه اروپا در دوران تاريكي به سر می برده جهان اسلام در دوره شكوفايی و درخشندگی تمدن و فرهنگ اسلامی قرار داشته است. بنابراين با اين توضيحات به بيپايه و اساس بودن ادعاي غربيها پي ميبريم و به صراحت میگوييم كه اسلام نه تنها تمدن داشته است بلكه تمدن آن بسيار غني هم بوده است.
نشانههاي انحطاط يك تمدن
تمدنهای كه در طول تاريخ ظهور كردهاند پس از مدتی شگوفای يا رو به ضعف و انحطاط نهادهاند و يا به كلی از بين رفتهاند و چنين واقعيتی اين پرسش را مطرح ميكند كه نشانههای انحطاط يك تمدن چه چيزهايی می باشد؟
در جواب اين سؤال ابن خلدون در كتاب مقدمه خود به مواردی از آن نشانهها اشاره میكند كه ذيلاً آنها را تیتر میکنم
یک : ضعف پايتخت و تجزيه آن: هرگاه دولتی پايتخت خود را از دست بدهد باقی ماندن نواحي ديگر براي آن سودی نخواهد داشت و بيدرنگ مضمحل خواهد شد. زيرا پايتخت به منزله قلب است كه روح از آن برانگيخته ميشود و چون قلب به دست دشمن بيفتد كليه نواحي ومرزهاي آن منهدم خواهد شد.
لذاست که ما در ادوار سرکوب عقیدتی هزارگان در کشور دچار تشتت پایتخت عقیدتی بوده ایم و بیشترینه خون حیات عقیده از شریانهای خارج از کشور به ویژه عراق و ایران به کالبد افسرده این مردم می رسید و این مشکل در دراز مدت اثر پذیر است که امروز می بینیم بیشتر کسانیکه علم مخالفت با اسلام را بردوش می کشند صریحا با ایران در تخالف قرار دارند .
دوم : ضعف صنعت ؛ هرگاه ترقيات شهری به انحطاط مبدل شود آن وقت تجملخواهی و ثروت در آن نقصان خواهد يافت و مردم مانند دوران ده نشينی به همان ضروريات اكتفا خواهند كرد و در نتيجه صنايعي كه از لوازم تجملخواهی بهشمار ميرود بی رونق خواهد شد و پيوسته صنايع رو به نقصان ميرود تا آنكه به كلي مضمحل می شود.
لذاست زمانیکه اقتصاد بسته عده ای از شهروندان هزارجات مرز های باز پیدامی کند بدیهی است که جهان بینی شان نیز تحول پیدا می کند و در بحبوحه غوغا سلاری ایسم ها و آشنایی با تمدن های جدید دچار تردید در انتخاب می شوند .
سوم . انحطاط دانش و خط و هنر: يكي از نشانههای انحطاط يك تمدن از ديدگاه ابن خلدون انحطاط دانش و خط و هنر می باشد زيرا همانطوريی كه در تعريف تمدن گفتيم دانش و خط و هنر از ساختهها و اندوختههای معنوی جامعه انسانی محسوب ميگردد.
پس بدیهی است که نه تنها عده ای از هزاره تباران ( دانش پژوهان نسل نو ) بلکه تمام مسلمانان از این ناحیه رنج می برند زیرا اصول و مبانی اسلام استوار بر زبان عربی است که اکثریت مردم به فهم آن دسترسی ندارند .
چهارم . قحطي و گرسنگي: از آنجايي كه تمدن ميكوشد زندگي مردم را از هر لحاظ و بهخصوص از لحاظ اقتصادی تامين نمايد لذا اگر در بين ملتی و كشوری قحطی و گرسنگی پديدار شد اين خود نشانه انحطاط تمدن آن ملت و كشور می باشد.
این از نمونه های بارز سقوط ارزشهای تمدن اسلامی در میان آنعده از هزاره تباران است زیرا وضعیت آشفته و نا به سامان اقتصادی این مردم است که انحطاط تمدن اسلام را رقم زده است .
زیرا کسانیکه دلهای دریا ها راشکافتند و به آن سوی دریا ها راه پیدا کردند و دانش کافی از اسلام نداشتند باعث آن شد تا تمدن اسلامی درمقابل فرآورده های غربی رنگ ببازد .
عوامل ضعف و انحطاط تمدن اسلامی از لحاظ تعاملی
از آنجايی كه تمدن اسلامي و هر تمدن ديگریبر پايههای استوار است كه در بستر آنها زاده شده و رشد مینمايد ميتوان گفت در يك ديد كلی اگر عوامل پيدايی تمدن اسلامي و هر تمدن ديگري دچار افول و زوال شود، تمدن نيز خواسته يا ناخواسته فرو خواهد ريخت ولي در عين حال از آنجايي كه بايد عوامل ضعف و انحطاط تمدن اسلامي را از لحاظ تعاملي در میان هزاره ها بررسي نمايم لذا آن عوامل را به طور خلاصه تیتر می زنم .
1. عوامل داخليـ که تجمل خواهی و تکیه بر بیگانگان وبی خبری دولت از رعیت و ظلم وستم از شاخصه های ابرز آن است که روند رشد لائیسم را درمیان تحصیل یافتگان ودانش پژوهان هزارگی سرعت بیشتر داده است .
2. عوامل خارجي – تهاجم و سلطه بيگانگان بر تمدن يك ملت يا ملل از مهمترين عوامل خارجي انحطاط تمدنها به شمار ميرود و اين تهاجم در قالبهای گوناگون با ابزارهای متفاوت صورت می پذيرد ولي عمدتاً اين تهاجم از سه ناحيه صورت ميگيرد:
1. تهاجم نظامي
2. تهاجم اقتصادی
3. تهاجم فرهنگی
چنانچه مبرهن است که در این چهار دهه پسین و تهاجمات گسترده انگلیس و شوروی و حالا کشور های غربی ـ افغانستان بستری مناسبی برای تسهیل تهاجمات اقتصادی و فرهنگی و عقیدیتی گردیده است که رشد لائتیسم را در قلمرو تمام افغانان به ویژه نسل نو دانش پژوه هزاره سرعت بخشیده است .واقعا تکان دهنده است که فاکتور های انحطاط تمدن اسلامی در بستر انسان هزارگی لائیسم را تقویت بخشیده است و در قلمرو افکار انسان غیرهزارگی رادیکالیزم را فربه ساخته است و این در دراز مدت یعنی استمرار بحران در تمام عرصه ها .