پیامدهای سیاسی قهرمانی تیم ملی افغانستان در جنوب آسیا
اختصاصی خبرگزاری خاورمیانه / میز اندیشه – ورزش و وحدت آفرینی
هنگامی که ملیپوشان افغانستان در بازیهای جنوب آسیا قهرمان شد، مردم مان از فرط خوشی و هیجان به خیابانها ریخته و با رقص و پایکوبی و سرود و ترانه، اظهار خوشی و شادمانی کردند. گفته میشود که در این دو روز میزان شور و هیجان مردم به اندازةای بالا بوده است که همه اختلافات قومی و سمتی و زبانی را فراموش کرده و با یکصدا از برد تیم ملی مان تجلیل کردهاند. این در حالی است که افغانستان یک کشور کثیرالقومی است که از شکافها و مخاصمات قومی و قبیلهای رنج برده و از کمترین میزان همبستگی ملی نیز برخوردار نمیباشد.
پرسشی که از دیروز بدینسو ذهنم را به خود مشغول داشته این است که ریشههای این همبستگی در کجا است؟ آیا ورزش، معجزه میآفریند یا اینکه علت اصلی این اتحاد چیز دیگری است؟
تا جاییکه حافظهام یاری میکند گفته میتوانم یک گرایش عمومی در این روزها این است که از ورزش یک چهرهی رومانتیک و سحرآمیزی ترسیم کنند و همبستگی به وجودآمده را ناشی از اعجاز ورزش اعلام نمایند. اما من ریشههای این همبستگی را در تقابل اعلامشدهی کشور با رقبایی بیرونی آن میدانم که در قالب ورزش انجام یافت.
مردم افغانستان، پس از دودهه جنگ داخلی، برای نخستین بار بود که خودشان را در رقابت با کشورهای بیرونی میدیدند و به همین دلیل، وفاداریهای فروملی را کنار گذاشته و همه باهم در صف حمایت از کاروان ورزشی کشور قرار گرفتند.
مسابقات جنوب آسیا، حاوی درسهای عمیقی برای مردم و رهبران سیاسی افغانستان بود. یکی از این درسهای عمیق برای دولتمردان و رهبران سیاسی کشور، این است که هنوز هم یک دشمن بیرونی -اما تعریفشده- میتواند افغانها را متحد و یکپارچه نموده و احساس وطندوستی را در میان شان دوباره احیا کند.
افغانها در درازنای تاریخ نشان دادهاند که در برابر دشمن خارجی بسیار حساس بوده و هنگام تقابل با آن، یکدست و یکپارچه میشوند. بهترین گواه در این مورد، جنگهای افغان-انگلیس و جهاد برحق مردم ما در برابر تجاوز ارتش سرخ شوروی پیشین میباشد.
مزایایی دشمنتراشی
نخستین باری که من نقش دشمن در زندگی سیاسی و اجتماعی یک ملت را دریافتم، در کلیات فارسی علامه اقبال لاهوری بود. او در این کتاب، داشتن دشمن را برای هر فرد و ملتی ضروتی انگاشته و وجود آن را مایهی پیشرفت و شکوفایی استعدادهای آدمی میداند.
علامه اقبال لاهوری در کلیات خود حکایتی نوجوانی را نقل میکند که از مرو نزد سیدهجویر میآید و از محصور بودن در میان اعداء شکوه میکند و رمز زندگی کردن در میان دشمنان را میپرسد.
سید هجویر، ضمن تسلیت و دلداریهای دیگر، خطاب به او میگوید:
راست میگویم عدو هم یار تو است
هستی او رو نق بازار تو است
یا در جایی دیگر:
کشت آدم را عدو باشد سحاب
ممکناتش را برانگیزد زخواب
شاید شما این حرف اقبال را اندکی انتزاعی و شاعرانه فکر کنید، اما نباید فراموش کرد که نقش دشمن در زندگی سیاسی و اجتماعی ملتها پدیدهی است که حتا توسط بزرگترین پژوهشگران و اندیشمندان غربی نیز مور تأیید قرار گرفته است.
آندره مالرو میگوید: «مبارزه چه اهمیتی دارد، مبارزه با دشمنانی که هوشیاراند و از خود دفاع میکنند.»
چارلز کراوتامر میگوید: «ملتها به دشمن نیاز دارند، یکی را از صحنه بیرون کنید و به دنبال دشمن دیگری باشید.»
آلبرت انیشتین، در نامهی به زیگموند فروید در سال 1933، چنین مینویسد: «هر تلاشی برای محو جنگ، به شکستی اسفناک منجر شده است… انسان در درون خودش تمایل به دشمنی و نابودی دارد.»
همچنان وامیک ولکان در جایی مینویسد: «داشتن دشمن و دوست یک امر ضروری است.»
دشمنتراشی در کنار آنکه پاسخگوی نیازهای روحی و روانی انسانها میباشد، همچنان موجب تقویت همبستگی ملی و احساس وطندوستی نیز میشود.
هاینریش وان تریتشکه میگوید: «دشمن، مردم را به یک ملت تبدیل میکند.»
ساموئل هانتینگتون در تأیید این حرف چنین میگوید: «زیرا رویارویی با دشمن مشترک، دشمنیهای داخلی را از بین میبرد و موجب تقویت اتحاد ملی میشود؛ همچنان تفاوتهای اجتماعی و اقتصادی کاهش مییابد و تولید اقتصادی افزایش پیدا میکند. همانگونه که رابرت پوتنام و تد اسکاچپول اشاره کردهاند، جنگهای امریکا، بویژه جنگ جهانی دوم، موجب مداخله مردم، داوطلب شدن برای اهداف مشترک، افزایش سرمایه اجتماعی، اتحادملی و تعهد شد.»
دانشمندان بدین عقیدهاند جوامعی که از داشتن دشمن محروم باشند، محکوم به فرسایش انسجام سیاسی ملی، و افزایش اختلافات قومی و جناحی بوده و دستیابی به توسعه و رفاه در آنها بسیار مشکل میباشد.
پروفیسور پاول پیترسون در تحقیقاتی که در مورد جامعه امریکا انجام داده است، بدین نتیجه رسیده که پایان جنگ سرد در امریکا، آغاز ابهام در معنای منافع ملی، عدم تمایل برای قربانی شدن به خاطر کشور، کاهش اعتماد به دولت، کاهش تعهد اخلاقی و کاهش نیازه به رهبری سیاسی با تجربه در آن کشور بود.»
او میگوید: با فروپاشی دیوار برلین، منافع شخصی بر تعهد ملی در امریکا اولویت پیدا کرد.
پیترسون خطاب به امریکاییها میگوید: «به نظر میرسد بیاناتی نظیر اینکه نپرسید کشورتان چه کار میتواند برای شما بکند، بلکه ببینید شما چه کاری برای کشورتان انجام داده میتوانید، در عصری که کشورتان دیگر از خوبی در مقابل شر دفاع نمیکند، تأثیر خود را از دست داده است.»
شاید این دقیقاً همان چیزی باشد که سالها قبل مشاور گرباچف به امریکاییها گفته بود.
میگویند، در سال ۱۹۸۷ میلادی، گئورکی آرباتف، مشاور ارشد میخائیل گورباچف، رئیس جمهوری پیشین اتحاد جماهیر شوروی، به سردمداران کاخ سفید هشدار داده بود: «داریم کاری میکنیم که برای شما بسیار مهلک است- داریم شما را از داشتن دشمن محروم میکنیم.»
نداشتن دشمن بسیار خطرناک است. فقدان دشمن باعث میشود که جوامع، نیروهای انرژیزا برای موجودیت خود را از دست بدهد و در صحنه عمل بیانگیزه شود. از همین جا بود که و قتی در سال ۸۴ قبل از میلاد، امپراتوری روم آخرین دشمن جدی خود، یعنی میترادیتها را شکست داد، نگرانی سولا این بود که: « اکنون که در جهان دشمنی برای ما وجود ندارد، سرنوشت جمهوری روم چه خواهد شد؟»
جهان و سیاست هراس
اسلاوی ژیژک، فیلسوف و متقد فرهنگی معروف، در جایی مینویسد که امروزه نوع غالب سیاست در جهان، سیاست پسا سیاسی زیستگانی است که نام دیگر آن سیاست هراس میباشد.
او این سیاست را چنین تعریف میکند: «پساسیاسی، وصف سیاستی است که ادعا میکند کشمکشهای ایدیولوژیک قدیمی را پشت سر گذاشته است و به جای آن روی مدیریت و اداره مور توسط خبرگان تکیه دارد حال آنکه «سیاست زیستگانی» سامان دادن به امنیت و بهروزی زندگی انسانها را هدف اصلی خود میداند. به روشنی پیدا است که چگونه این دوبعد یکدیگر را میپوشانند: همین که آرمانهای ایدیولوژیک بزرگ را مردود بشماریم تنها – یا تقریباً تنها- چیزی که باقی میماند اداره کارآمد زندگی است… به دیگر سخن، وقتی سطح صفر سیاست را مدیریت و همآهنگسازی سیاستزدایی شده و عینی منافع در جامعه بگیریم یگانه راه شوربخشیدن به این حوزه و بسیج فعالانه مردم، توسل به ترس است که از اجزای اساسی ذهنیت امروزی است. به همین دلیل، سیاست زیستگانی در نهایت، سیاست هراس است.»
آدمی اگر اندکی دقت کند، این حرف ژیژک را منطبق با واقعیت مییابد. دولتمردان امروزی برای حفظ یکپارچگی و اتحاد ملتهای شان، تلاش میکنند که دشمنتراشی کنند و از راه توسل به ترس، آنها را بسیج نمایند.
از همین جا است که امروزه ایالات متحده امریکا، جهان اسلام را دشمن معرفی نموده و پاکستان، هندوستان را و برخی کشورهای دیگر، مهاجران را.
بنابراین، اگر ما هم میخواهیم ملت متحد و یکپارچه داشته باشیم، باید یک دشمن بیرونی معرفی کنیم.
نویسنده : عبدالشهید ثاقب