در باب حمایت رستاخیز تغییر از عطا محمد نور
در اوضاع نابسامان و متشنج افغانستان به یک اجماع بزرگ مردمی نیاز است که همانا جنبش رستاخیز تغییر تا حدی این راه را پیموده و اگر رهبری این جنبش مردمی با اندکی با تأمل به پیش میرفت و منافع عموم را به منافع شخصی ترجیح میداد و در راستای جذب اقوام مختلف در رهبری این جنبش کار صورت میگرفت، بدون شک نتیجۀ مطلوبی به دنبال میداشت و به زودی سرکوب نمیشد.
یکی از دلایلی که این جنبش در جریان حرکتها مدنی سرکوب شد و قدرت مردمیاش را از دست داد، رخنه کردن سیاست مداران و مهرههای سوخته در این جریان بود. مثلاً نفوذ آقای احمد ضیا مسعود به رهبری این جنبش. آقای احمد ضیا که اگر پسوند «مسعود» به اسمش نبود، کسی عریضه نویس اداره اش هم او را نمیگرفت، چه برسد به اینکه ادعای بالا بلندی برای تصاحب چوکی حکومت داشته باشد. دانش اندک و فقدان اراده آقای مسعود تنها یک مثال بود و محور بحث نیست.
بحث من این است که حرکتهای مدنی و مردمی وقتی به جریان سیاسی متصل میشوند و دستخوش وعدههای رهبرانی قرار می گیرد که بارها امتحان شان را داده اند؛ مانند اعلام حمایت جنبش رستاخیز تغییر از عطا محمد نور، والی بلخ.
من موضعگیری آقای نور را در برابر تک روی های حکومت مرکزی میستایم، اما هنوز باورمند نیستم که آقای نور در همین موقف شان بیاستند و مقاومت کنند؛ فراموش نکنیم که همین آقای نور که حمایت مردمی و ملی را با خودش دارد، بارها موضع و موقفگیری هایش تغییر کرده چرخش یکصدو هشتاد درجهای را نشان داده است. یک رهبر سیاسی ممکن است وارد مذاکره و گفتگو با جناح مخالف خودش شود، اما تا آن حد جبینش را باز نمیکند و تا آن حد خوشبین نمی باشد، کاری را که آقای نور در زمان مذاکراتش با اشرف غنی کرد و از ساده پنداری و خوشبینی زیاد، ارتباطات تنگاتنگ و دوستانهاش با عبدالله را قربانی کرد، شاید اگر این کار را نمی کرد، مذاکراتش نتیجهای به دنبال داشت، چه رسد که خود آقای نور در مرز برکناری قرار بگیرد.
به هررو این صحبت را در اینجا مطرح کردم تا گفته باشم که هر نوع باور و اعتماد و اعتبار به رهبرانی که یک عمر دارند رهبری و به قول خودشان از قوم و جناحها نمایندگی میکنند، هنوز قبل از وقت است.
بناء جریان مردمی رستاخیز تغییر که یک جریان مردمی، خودجوش، با صلابت و با قدرت مردمی بود نمی دانم به اساس چه ملحوضات و ملاحظاتی این پیش فرضها را در نظر نگرفته و به حمایت از عطا محمدر نور پرداخته است. شاید خیلی از خواست های رستاخیز تغییر با خواست های آقای نور مطابقت و همخوانی داشته باشد، اما ممکن است روش ها فرق کند و حتی متضاد باشد.
در نتیجه جنبش مدنی و مردمی رستاخیز تغییر حمایت های مردمیاش را از دست میدهد، مردم ازین جریان به عنوان یک جریان مردمی نام میبردند، چون دیگر به جریان های سیاسی اعتماد نداشتند. ولی با اعلام حمایت این جنبش از آقای نور، مردم این جنبش را هم یکسان با جنبش های ضد تقلب و زرد و نارنجی خواهند خواند که نتیجه اش یک افتضاح تاریخی بود و مردم را به جنبشهای مدنی بی باور ساخته بود.
اما اگر این جریان از یکسو و آقای نور از طرف دیگر به خواست های مشترک تاکید می ورزیدند و بالای حکومت مرکزی فشار میاوردند، بی شک که حکومت تاب مقاومت با هردو جریان را نداشت و در نهایت می توانست در این زمینه انعطافی نشان بدهد.
با این حال حکومت مرکزی راه سادهتری در پیش دارد؛ یا آقای نور را وادار به معامله می کند، یاهم خواست جامعه جهانی این وسط تحمیل میشود و آقای نور عقب زده میشود، در هردو صورت جنبش رستاخیز تغییر منحل و فاقد اعتبار میشود.