پشتونها را نباید دشمن خواند
افغانستان کشوری است که مردم آن دردها و رنجهای فراوانی را دیده و طعم تلخ ستمگریهای بیشماری را چشیده است.مبارزه علیه درد و رنجِ و بیدادگریهای موجود در میانِ اقوامِ این کشور، رسالت هر شهروند این سرزمین بوده و مستلزمِ شناسایی علل و عوامل آن میباشد. ما برای آنکه بتوانیم اقوامِ این سرزمین را از زیرِ بارِ ظلم و ستم نجات بخشیده و آینده دموکراتیکِ این سرزمین را رقم بزنیم باید در گامِ نخست علل و عواملِ این سیاهبختیها را شناسایی نموده و به دنبالِ راهکاری بگردیم.
راهکاری که تا هنوز برای خروج از بن بستِ ستم ملی در افغانستان پیشنهاد شده است، اتحاد اقوامِ مظلوم در برابرِ پشتونها میباشد.تیوری که در عقبِ این دیدگاه وجود دارد، بیشتر از آبشخور دشمنتراشی آب میخورد و مسوولیتِ همه ظلمها و ستمها را به عهده پشتونها میاندازد.اما در برابر این تیوری دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که نه تنها خواهان همگرایی اقوام غیرپشتون، بل طرفدار وحدت همه مردمان این سرزمین میباشد. هوادران این نظریه بدین عقیدهاند که در این سرزمین، نه تنها ملیتهای غیرپشتون، بل پشتونها نیز همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته و طعم تلخ بیمهری را چشیدهاند. به نظر بنده همان اندازهای که شئونیسم و برتریخواهی قومی یک امرِ ناپسندیده و غیردموکراتیک است، به همان اندازه ترویجِ فرهنگِ نفرت و دشمنی نیز غیرمعقول میباشد.
کسانی که تلاش میکنند تا قوم و ملتی را دشمن خوانده و ملتِ هماره ستمگر بنامد، در حقیقت اهدافِ غیردموکراتیک داشته و به دنبالِ تربیه و پرورشِ انسانهای شورشی و برده میباشد. این انسانها با وجودِ آنکه لاف از دموکراسی میزنند یکی از دشمنانِ دوآتشه مردمسالاری بوده و به دنبالِ تحکیمِ توتالیتاریسم میباشند.
برتراند راسل در موردِ شرایط روانشناختی دموکراسی میگوید: اگر بخواهیم این نظام قابل اجرا باشد، مردممان باید تا آنجا که ممکن است هم از نفرت و ویرانگری بری باشند و هم از ترس و زبونی. او میگوید در دموکراسی هیچ مردی یا زنی نباید برده یا شورشی باشد، بلکه باید شهروند باشد، یعنی فردی باشد که هم خود سهم معینی – نه بیشتر – از طرز تفکرِ حکومتی دارد و هم حقِ این سهم را برای دیگران قایل است. جایی که دموکراسی وجود نداشته باشد، طرزِ تفکرِ حکومتی به معنای رابطه ارباب و نوکر خواهد بود؛ اما هر جا دموکراسی باشد، این طرز تفکر یعنی همکاری بر پایه برابری که لازمه آن بیان عقیده شخصی است تا حد معینی، نه بیشتر.
او بدین عقیدهاست در سرزمینی که فعالانِ سیاسی و فرهنگی به دشمنتراشی و ترویجِ این ذهنیت میپردازند، مردم، بیشتر، در سایه ترس و هراس زندگی نموده و در نفرت از دشمنانِ موهوم به سر میبرند. هراس از دشمنان موهوم باعث میگردد که آنها کورکورانه به دنبال رهبری بیفتند که در غالب موارد از اعتمادِ آنها سوءاستفاده نموده و به ایجاد حکومت مطلقه میپردازند. راسل، بدین عقیده است که برای برقرارماندنِ دموکراسی ما باید از ایجادِ شرایطی که هیجانِ عمومی را به بار میآورد پرهیز کنیم و هم چنان مردم را چنان آموزش دهیم که برای این گونه هیجانات کمتر آمادگی داشته باشند و بیشتر با روحیه شکاکیت بزرگ شوند.
لِشک کولاکوفسکی، فیسلوف لهستانی، در مقاله ای که زیر نامِ «درباب دشمن و دوست» نگاشته است نیز دشمنتراشی را از ضروریاتِ نظامهای استبدادی دانسته و مخالف دموکراسی میخواند. او مینویسد: «وجودِ دشمن در شکلگیری هویتِ قبیلهای سودمند است اما ضروری نیست. حال آنکه برای اشکال گوناگون استبداد جداً ضرورت میباشد. هر قدر رژیم یادولتی بیشتر در صدد تسلط بر مردم و اعمالِ قدرت بر آنان باشد، به همان نسبت بیشتر نیازمندِ دشمنی است که قصدِ نابودی او را دارد.»
اگر از مباحثِ تیوریک بگذریم، واقعیتهای عینی چندسده پسین نیز این حرف را تأیید میکند. تجربه ثابت ساخته است در هر سرزمینی که رژیمهای توتالیتر و خودکامه فرمانروایی داشته، نیاز به دشمنتراشی بیشتر محسوس بوده است. به گونه نمونه؛ رژیم هیتلری همواره تلاش میکرد تا یهودیان، بلشویکها، ثروتمندان، اشراف، منفیبافان و امپریالیستهای بریتانیایی و فرانسوی را و رژیم کمونیستی، تروتسکیستها، کولاکها، راستگرایان، خرابکاران در صنایع، و نیز یهودیان و امپریالیستها و جاسوسانِ داخلی و ملیگرایانِ اوکراینی یا تاتار را دشمن معرفی میکردند.
فریدریش فون هایک نیز دشمنتراشی را یکی از ابزارهای خودکامهگان و مستبدان برای رسیدن به قدرت میداند. او میگوید که یکی از قوانین بر سرشت آدمی این است که آدمیان بیشتر به برنامههای منفی موافقت نشان میدهند تا برنامههای مثبت. او میگوید یکی از این برنامههای منفی، دشمنتراشی است. مستبدان و فرومایگان برای رسیدن به قدرت، به این نیازهای روانشناختی انسانها متوسل گردیده و از این طریق، دشمنتراشی میکنند.
با توجه بدین موضوعات باید گفت که راه حل نهایی معضل افغانستان، نه قومگرایی و صفبندیهای قومی بل ترویج فرهنگ دوست داشتن در میان مردم این سرزمین میباشد.کسانی که میخواهند به نامهای مختلف میان مردم این سرزمین جدایی افکنده و اقوام کشور را علیه همدیگر تحریک کنند، باید از این موضوع دست کشیده و به سوی ملت شدن گام بردارند.