قسیم اخگر که بود ؟

خبرگزاری خاورمیانه – میز اندیشه و فرهنگ
قسیم اخگر، نویسنده و روشنفکر آزادهی کشور، در بستر بیماری افتاده است، اما در این میان، همه حتا دولت، از سر بیمهری با آن برخورد نموده و حتا حاضر نیستند که از وی عیادت کنند. سرنوشت اخگر در بستر بیماری، سرنوشت همه روشنفکران و اهل قلم این سرزمین است. ما هم روزی و روزگاری با چنین بیمهریِ مواجه خواهیم شد؛ چنانکه گذشتگان مان مواجه شدند.
واقعیت این است که در این سرزمین ما «زنده خوب» و «مرده بد» نداریم.
بربنیاد این واقعیت باید گفت ما همواره با بزرگان علمی و فرهنگی مان برخورد دوگانه داشته ایم؛ برخورد پیش از مرگ و پس از مرگ.
در این سرزمین، رسم بر این است که شخصیتها و رجال برجسته علمی و فرهنگی مان را تا هنگامی که زنده اند به دیده یک رقیب مینگریم و خصم میپنداریم و به همین دلیل تبعید شان میکنیم؛ اما هنگامی که جهان را بدرود گفتند و به عالم نیستی پیوستند، بساط سوگواری را پهن کرده و به گردآوری و انتقال استخوانهای پوسیده و کالبد بیجان آنها میپردازیم و با برگزاری همایشهای نمادین و تشریفاتی از مقام و جایگاه علمی آنان بزرگداشت میکنیم.
سید جمال الدین افغانی، تا هنگامی که زنده بود، ما او را به عنوان یک انسان آشوبگر و اخلالگر میشناختیم؛ ولی زمانی که رحلت کرد، استخوانهای پوسیده او را از استانبول ترکیه برداشته و در دانشگاه کابل دفن کردیم و پس از آن لقب «بیدارگر و مصلح بزرگ جهان اسلام» را برایش عطا نمودیم.
همچنین است داستان شخصیتهای دیگری چون مولانا جلال الدین محمد بلخی، ناصر خسرو بلخی و…
علامه سید اسماعیل بلخی که یکی از متفکران بزرگ افغانستان میباشد، هنگامی که به جرم عدالت خواهی و آزاداندیشی، در زندان دهمزنگ محبوس بود و سختترین روزهای زندگیاش را در زیر شکنجه رژیم غدار وقت سپری میکرد، به رسم اعتراض در برابر این فرهنگ، چنین سروده بود:
عجب از زنده قدری نیست در دیار ما
گروهی بعد مرگ ما به مشت استخوان گرید
همچنین است داستان شخصیتهای دیگری چون مولانا جلال الدین محمد بلخی، ناصر خسرو بلخی و…
علامه سید اسماعیل بلخی که یکی از متفکران بزرگ افغانستان میباشد، هنگامی که به جرم عدالت خواهی و آزاداندیشی، در زندان دهمزنگ محبوس بود و سختترین روزهای زندگیاش را در زیر شکنجه رژیم غدار وقت سپری میکرد، به رسم اعتراض در برابر این فرهنگ، چنین سروده بود:
عجب از زنده قدری نیست در دیار ما
گروهی بعد مرگ ما به مشت استخوان گرید
استبداد؛ به مثابه ضد فرهنگ
چرا افغانستانیها با بزرگان علمی و فرهنگی شان، برخورد دوگانه میکنند؟ چرا افغانستان، «مرده بد» و «زنده خوب» ندارد؟ آیا این پدیده، بخشی از سرشت درونی ماست، یا زاده شرایط سیاسی و اجتماعی؟
در پاسخ باید گفت که یکی از موضوعاتی که در گذشته از مسلمات علوم سیاسی پنداشته میشد، همانا تاثیرپذیری سیاست از اجتماع بود.
دانشمندان علوم سیاسی، فکر میکردند که رابطه میان سیاست و اجتماع، رابطهای یک سویه بوده و تنها این سیاست است که متاثر از اجتماع میباشد.
درست، تحت تاثیر این نگرش بود که کارل مارکس نوشته بود:«فرهنگ سیاسی هر اجتماع، بازتاب وضعیت اجتماعی آن جامعه میباشد.»
اما اکنون، دانشمندان، از تاثیرپذیری اجتماع، از سیاست نیز بحث میکنند. حسین بشیریه، محقق و پژوهشگر توانمند ایرانی، در جایی مینویسد که در میان فرهنگ اجتماعی و ساخت سیاسی جوامع، یک نوع رابطه دیالیکتیکی بوده و همواره این دو، در داد و ستد و گفتگوی مستمر با یکدیگر میباشند و از همدیگر تغذیه مینمایند.
به نظر می رسد که بهترین تایید برای این نظریه، فرهنگ اجتماعی مردم افغانستان میباشد؛ به گونهای که هر ناظر تیزهوشی میتواند تاثیر سیاست و ساخت سیاسی کشور را بر این فرهنگ، احساس کند و دریابد.
یکی از مواردی که در فرهنگ اجتماعی مان، تاثیرپذیری آن از سیاست، کاملا آشکار و ملموس میباشد، همین برخورد دوگانهای است که در برابر اندیشمندان انجام مییابد. بنده بدین عقیده ام که این رسم، ریشه در ساختار استبدادی نظامهای سیاسی افغانستان دارد.
سردمداران نظامهای استبدادی کشور، همواره از دو چیزی که بیش از اندازه در هراس بوده اند، یکی هم علم بوده و دیگری نیز ثروت. آنها به این دو چیز، نگاه امنیتی و خصمانه داشته و به عنوان تهدیدی علیه قدرت مطلقه شان مینگریسته اند و به همین دلیل، تلاش میکرده اند؛ تا از رشد علم در میان مردم و از ثروتمند شدن آنها جلوگیری بکنند.
معروف است که باری، یکی از نمایندگان ولایت قندهار نزد سردار محمدهاشم خان میرود و از ایشان خواهش میکند که عبدالهادی داوی را که یک روشنفکر و دانشمند است، رها کند. سردار محمدهاشم خان در پاسخ میگوید:«عبدالهادی داوی، برای آنکه دانشمند است باید در حبس باشد.»
همچنین میگویند که باری محمد ظاهر شاه، هنگامی که باغبان ارگ را خواسته و به پاس زحمات وی چند روپیهای را به گونه انعام برایش تقدیم کرد، این کار وی مورد خشم و سرزنش هاشم خان قرار گرفته و خطاب به برادرزاده خود گفت:«اگر میخواهی که ملت مطیع داشته باشی، گرسنه نگاه شان کن.»
افغانستان و معضل فرار مغزها
یکی از پیامدهای منفی این رسم در افغانستان، فرار مغزهای متفکر این سرزمین و مهاجرت شان به کشورهای بیرونی میباشد.
دانشمندان کشور، وقتی در این سرزمین مورد بیمهری قرار میگیرند و فضای کشور را برای یک زندگی آبرومندانه مساعد نمییابند، ترجیح میدهند؛ تا افغانستان را به قصد کشورهای اروپایی و امریکایی ترک گفته و در آن سرزمینها مسکن گزین شوند.
این کار باعث میشود که افغانستان از نیروهای ورزیده انسانی خود تهی گردیده و در مقابل، کشورهای مهاجرنشین، بیشترین سود را از بابت این فرار مغزها ببرند.
پدیده فرار مغزها، اگرچه تنها دامنگیر افغانستان نبوده و در سایر کشورها نیز بیداد میکند؛ اما تفاوت افغانستان با سایر کشورها در این است که دیگران برای جلوگیری از آن برنامهریزی میکنند؛ اما در اینجا نه تنها هیچ اقدامی در این راستا صورت نمیگیرد؛ بلکه افزون بر آن، با اعمال سیاستهای علمستیزانه، این روند را تسریع هم میبخشند.
در جایی نوشته بود که یکی از موضوعات جدی مورد بحث در پارلمان انگلستان، مساله فرار مغزهای آن کشور به ایالات متحده امریکا میباشد. در این گزارش آمده بود که یکی از رهبران حزب کارگر یکی از مهمترین برنامههای انتخاباتی خود را تقویت تجهیزات علمی در انگلستان و توجه جدی به کار دانشمندان و محققان، اعلام کرده است؛ تا از این طریق بتواند از معضل فرارمغزها جلوگیری کند؛ اما آیا برای یک بارهم که شده باشد، از زبان رهبران سیاسی جامعه مان چیزی در این مورد شنیده اید؟
واپسین سخن
با توجه به مسایلی که ذکر شد، به نظر می رسد تنها راه حلی که باقی مانده است، جدی گرفتن این پدیده توسط خود فرهنگیان و نویسندگان افغانستان میباشد. بیایید خودمان به روشنفکران مان ارج بگذاریم و هیچ خواهشی هم از دولت نباشیم.
بیایید خودمان علیه رسم زنده بد و مرده خوب بشوریم. بیایید از بزرگان علمی مان در این دنیا تقدیر کنیم. تقدیر از بزرگان علمی به معنای گردآوری اعانه برای آنها نیست، بل به معنای تجلیل از اندیشههای شان میباشد. بیایید اندیشهها جدی بگیریم. . بیایید به فناناپذیری ایدهها باور داشته باشیم. بیایید بپذیریم که «پرنده مردنیست، تنها صدا است که میماند».
نویسنده : عبدالشهید ثاقب
عامل همهء بد بختى ها بیسوادیست: