عشقری تا عاصی؛ ملیمه تا کابل قدیم

گویید اینقدر برِ جانانِ عشقری
برلب رسیده زود بیا جان عشقری

پهلو نهاده بر سرِ خاکسترِ غمت
دیگر مپرس از سر و سامان عشقری

امشب زدستُ پنجهء شیر افگن فراق
تا دامن است پاره گریبان عشقری

بر قسمتش زمینُ زمان گریه میکند
ساغر شکسته است بدوران عشقری

گردیده ناتوان, قدمئ پیشتر بیا
کی میرسد بگوش تو افغان عشقری

امشب زبرق یاد رخت درگرفته است
ایگـل بیا بسیر چراغان عشقری

از بسکه پیچ خورده بسودائ کاکـُلی
دست جنون گرفته گریبان عشقری

گـُم گشته است بر سر کوئ تو جان من
میگیرم عاقبت زتو تاوان عشقری

اصلاحِ بدگمانیت آیا چسان کنم
باور نمیکنی تو به قرآن عشقری

تا زنده است پیش تو بیقدرُ قیمت است
یادت بود که میبری حرمان عشقری

چون وعدهء تو بسته نباشد بتار خام
یک مو خلاف نیست به پیمان عشقری
صوفی غلام نبی عشقری در کابل متولد شد، کابل و کوچه های پر خم و پیچ این شهر آرزوها و گور گمنام‌ترین آدم ها را پرسه زد. هزار دل به یک خم ابرو باخت و و چونان عیاران زندگی کرد. گرمی و سردی‌های این شهر را با پوست جانش حس کرد و غربت را چای سبز نوشید و با کوله بار پر از عشق ساخت. با واژه گان بازی نکرد بلکه برای واژگان سرنوشت ساخت، با واژگان و کلمات رقص کرد و روح و دم تازۀ به تک تک کلمات بخشید.

روزگاری این شاعر بزرگ فارسی که -خدایش بیامرزد- عشق را فریاد زد که عشق را چونان متاعی کم قیمت دست به دست در بازارها به فروش می رساندند. کمتر آدمی در مورد عشق فکر می‌کرد، عشقری این زنده یاد مرحوم دکانش را که پر از متاع معنوی بود چونان آغوش، باز برای شاعر پرنده‌ها کلبه اندیشه و حرف و عشق ساخته بود و هرکه می آمد دروازه عشق آن دوکان برویش باز بود. و البته که مثل خلفش بوالحسن خراقانی در روی در دوکانش نوشته بود « هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد»

عشقری از «اوردن تیر خونآلود صیاد» گرفته تا نامرادی ها و نامردمی های آدم های دور و برش فریاد زد، هیچگاه عشق را تنها نگذاشت و پیمان رفاقت را با این پدیدۀ مبارک بست و تا آخرین روزهای زندگی اش پای قرارش ایستاد.

از درد ننالید، از عشق نرنجید و عاشقی هایش را هیچگاهی یدک نکشید؛ بلکه عشق را و جان و جنونی را که از غلام نبی، عشقری وارسته ساخته بود « نشان » داد. آری از هر شاعر همدوره اش و حتا بیشتر از آنهای که شعر را زندگی کرده اند صلابت و بزرگی اش را به نمایش گذاشت. عشقری خوب درک کرده بود که تنها چیدمان واژگان و بازی با این پدیده صلابت شعر نیست، او خوب درک کرده بود که شعر بیشتر از «گفتن» «نشان» دادن است . او هیچگاهی کلمات را مثل دانه های ارزن به کار نبرد، بدون هیچ تکلف و تصنعی شعر سرود و مثل کوه در برابر سیاست زدگی در شعر و شعارهای بی مایه ایستاد .

عشقری در روزگاری زندگی میکرد که شاعران «جایزه بگیر» زیادی بودند که برای «کلشینکوف» «مکروف» «کریملین» و غیره شعر می سرودند و جان مایه اساسی شعر را که عاطفه است و خیال و تصویر فراموش کرده بودند؛ اما در میان این همه آدم‌ها عشقری چونان یلی گردن فراز گوشه عزلت را اختیار کرده بود و به هیچ زر و زوری تن نداد. او در همان زمان با سادگی پر صلابت و اندیشه ژرف شعر سرود و با تمام متانت عشق را فریاد کرد .

این مردم دنیا را دیدی همه مجذوب اند
خندیده به هم می گفت دیوانه به دیوانه

او به جای آن که از غربت بگوید، غربت را به نمایش گذاشت و به جای آن که از تنهایی آدمها حرف بزند و از ناگریزی شان، ناگزیری ها و تنهایی آدم ها را برای ما نشان داد .
مانند چناری که تن سوخته دارد
در هر نفس چشم به راه تبر استم.
و یا
هفتاد سال شد که خمیرم نمی رسد
از نارسی فتیر شدم یا علی مدد
او مثل یک دهاتی مرد با وفا که پابند عشق است و توان و ظرفیتی بالای برای برداشتن این کوه روی شانه هایش دارد، فریاد زد
عشق اگر در کار و بار این جهانم میگذاشت
کره مهتاب رفتن پیش من دشوار نیست

غزل عشقری زانروست دل انگیز و روان
که چو آیینه بسی ساده و گویا گفته ست
از کوچه‌های پر خم و پپچ زندگی سرود و از نشانه ها و اشیای دست یافتنی همان دوره حرف زد، هیچگاهی تصنعی را به کار نبست، هیچگاه از مردم و از زبان مردم خودش را دور نینداخت

در میان لای و گل خیر است اگر نانم فتاد
بوتل تیلم در این شام غریبان نشکند

هرچند ابیاتی را که در بالا ذکر کرده ام اکثر عشقری دوستان این ابیات را در ذهن دارند همه این بیت‌های قشنگ را می پسندند؛ نکتۀ که قابل مکث است که نه تنها این بیت ها، از ساده گی و ظرافت شاعرانه برخوردار اند بلکه اکثریت غزل های ایشان دارای ویژه گی های قابل مکث می باشد.

عشقری شاعری ساده سرا بود و همواره کوشش بر آن داشت تا هرچه ساده بنویسد و مخاطب را با یک چشم به هم زدن شکار کند، اکثریت غزل های که به چاپ رسیده اند ازاین ویژه گی برخوردار اند؛ اما تفاوت کلی بین ساده نویسی یا ساده سرایی و ساده لوحانه نوشتن وجود دارد.

غزل‌های ساده عشقری از این ویژه گی ها برخوردار اند او هیچگاه مضمونی را ساده لوحانه ابراز نکرده است، همواره ساده گی عمیقی را در شعرهایش برای مخاطب پیشکش میکند.
به این مثال توجه کنید.

تیشه کوهکن می زد، سنگ این چنین می گفت
کار عشق دشوار است، پشت گپ چی میگردی
آهوان صحرایی بر عیادتش آیند
چشم یار بیمار است، پشت گپ چی میگردی

هرچند عشقری دنیای ساده و ویژه خودش را داشت و گپ های ساده و کوچه بازار در دست هایش به شعرهای ماندگار فارسی تبدیل می شدند؛ اما با این همه سادگی، اندیشه ژرف این شاعر ورجاوند در تک تک بیت های غزلهایش به نمایش گذاشته شده است. او مکتب های ادبی را نه به شکل علمی بلکه به شکل عملی آموخت.

او مکتب امپرسیونیزم را بدون آنکه بخواند به کار می برد و تصاویر و لحظه ها را ماندگار می‌سازد کاری که سپهری چندی پس از عشقری انجام می دهد.

به این بیت توجه شود
دوبالا دیده ام سرو قدت را
کنار جویت از یادم نرفته

در دوران که سهراب سپهری تکه شعر زیبای:
زنی زیبا آمد لب رود/ روی زیبا دو برابر شده است را نوشت، عشقری اما چندیش پیش این تصویر قشنگ را چنین ارایه می‌کند
اینجا است که آدم را وامیدارد به ویژگی این آدم دل ببندد و باور کند به بزرگی مردی که با تمام جان و جنونش فقیرانه می زید و عشق را فریاد می‌کند. نبشتن روی کارهای این شاعر فرهیخته وقت بیشتر را نیاز دارد، اما این مبحث را حالا می بند و امیدوارم وقت بیشتری مساعد گردد تا در مورد این عزیز تحقیقاتی بیشتر را انجام دهم.

و اما
عبدالقهار عاصی:
عاصی در ملیمه ولایت پنجشیر به دنیا آمد و روزگاری را با اشتیاق تمام در آن دهکده های بی رنگ و بی ریا گذراند؛ پس از اتمام دوره دبستان به کابل مهاجرت کرد و تحصیلات عالی اش را در دانشگاه کابل به اتمام رسانید.

جان گپ در این جا است که این هردو شاعر ( صوفی عشقری و عاصی) در کوچه ها و پس کوچه های کابل بزرگ شده اند و همین کوچه های پر خم و پیچ، این دو آدم تاثیر گذار را به ادبیات معاصر زبان فارسی تقدیم کرده است .

روزگای که عاصی کمتر شعر می سرود و یا حتا نمیسرود شاگرد آهنگربود و همین دکان آهنگری درست در جایی موقعیت دارد که روزگاری عشقری در نزدیکی های همین منطقه زندگی می‌کرد. و از قراین و و شعرهای عاصی نیز به چشم می خورد که عاصی برای دیدن خواجه صفا زیارتی که در کوه بلند شهرکهنه موقعیت دارد به زیارت می رفت و غربت و تنهایی هایش را با جمع دوستانش در بلندی این کوه فریاد می‌کرد، خودش تنها تنها قدم می‌زد و با جان خود آیینه به آیینه می شد.

شهر کابل آغوش مهربان دو ابر شاعر نامدار معاصر پارسی «صوفی عشقری» و «قهار عاصی» بود است و از نگاه جامعه شناسی این دو شاعر از آب و هوا، خلق و عادت ، خوبی ها و بدی ها و کاکه گی های مردم بی رنگ این سرزمین تاثیراتی فراوانی برده اند.
تاثیر پذیری عاصی از عشقری:
عشقری:
هردم که یاد آن بت مینوش میکنم
سر تا به پای خویش فراموش میکنم
درد تو هر قدر که به من می رسد خوشم
خود را به داغ عشق تو گلپوش میکنم
جایی مرو رقیب که در روبروی یار
گفتی هر آنچه در حق من روش میکنم
هر سنگ ریزۀ که شوی زیر پای یار
با پرده های دیده خود پوش میکنم
از بسکه در گداز غمت آب گشته ام
چون بحر موج می زنم و جوش میکنم
فکری که از سرودن این شعر عشقری
هوشت ز سر ربوده و بیهوش میکنم

عاصی:
با یاد چشم های تو گلپوش میشوم
نامت به لب چو میبرم آغوش میشوم
ای آشنا خیال تو تا دست می دهد
از خاطرات باغ فراموش میشوم
هر کو ز عشق زمزمه آهنگ میشود
در رقص می برآیم و در جوش میشوم
گل میکند جوانی ام از تار تار موی
وقتی صدای پای تو را گوش میشوم.

اما زندگی عاصی را می‌توان به سه مرحله تقسیم بندی کرد.

۱- آشنایی با آثار متقدمین و پیشکسوتان شعر فارسی:
عاصی با دوبیتی و غزل، سرایش را آغاز کرد و آهسته آهسته به شعر سپید رو آورد، از سبک های هندی و عراقی گذر کرد با بیدل آشنایی حاصل کرد صایب را زندگی کرد و اثر های عرفای بزرگ اسلامی را عاشقانه مطالعه کرد. بیشتر از هر سبکی دیگری « سبک» هندی را در کارهای عاصی می توان مشاهده کرد. عاصی به کلمات روح و جان تازه می بخشد هیچ واژۀ برای او کهنه نیست از تمام واژگان به صورت شاعرانه ‌ای آن استفاده می برد. اینجاست که یکی از ویژه گی های سبک هندی نیز همین است که هیچ واژۀ برای شاعر بیگانه نیست و شاعر با هیچ واژه به اصطلاح جنگی نیست تمام واژگان، از واژگان کوچه بازاری گرفته تا اصطلاحات عام همه میتوانند در این سبک وارد شوند، غزل شوند، شعر شوند و قیامت کلمات صورت بگیرد، عاصی نیز از این ودیعه رندانه استفاده برده و تمام کلمات را به کار برده است. از «سنگردی» گرفته تا «سبیل ماندن جوانی» و «قوده گندم» و هزاران هزاران کلمات دیگری نیز میتواند در غزل های عاصی قد بلند کنند و شعر شوند و محشر کنند.

به این بیت‌ها توجه کنید.
سبیل بانه جوانی با غمایش
که عشق و عاشقی به یادم آمد
به پایت قوده گندم گذارم
به مویت خوشه گندم ببندم

یا
الهی دست هاشی در بگیرد
که دستان مرا از تو جدا کرد

یا
گندم دروی شوه تو از ره نرسی
تنها تنها خوشه ره خرمن بکنم
و یا سرود سنگردی عاصی که مشهورترین سروده این عزیز به شمار میرود.

و عشقری:
تو شب بخوابی و من گرد خانه ات تا صبح
چو «پهره دار» به دور خزانه می گردم
به من محبت لیلی وشان جنون آورد
سر برهنه و «پای برانه» می گردم
گشتم به سراغ و «درکت » بلخ و بخارا
افسوس که بودی تو به چارجوش ندیدم

هرچند هدف از آوردن «درّک» است اما اینجا یک زنگه عرفانی هم دارد که هدف از چارجوی چهار کتاب آسمان هم می‌تواند باشد.
ترا بزم عشرت بود جاودان
الهی همیشه «ترنگ» تو خوش
«ترنگ خوش»
در عین زمان وقتی عشقری را مطالعه می کنیم قیامت کلمات را میتوان در تک تک بیت های این شاعر عزیز به چشم سر مشاهده کرد. عشقری اولین شاعر فارسی افغانستانی است که با کلمات عامیانه و با اصطلاحات کوچه بازاری آشتی کرده است و دروازه جنگ را بسته است . من وقتی آثار این دو بزرگ مرد را مطالعه کردم نزدیکی های فروانی را در به کار گیری واژگان و اصطلاحات عملن مشاهده کردم. عشقری آغازگر این رویکرد شاعرانه بود و عاصی این رویکرد را ادامه داد که اشارات بالا میتوانند تا حدی گویای این مسئله باشد.

۲- چنانچه عاصی در مقدمه لالایی برای ملیمه می نویسد از آشنایی با واصف باختری با افتخار یاد میکند و باختری را استاد خود بخاطر آشنا ساختن او با شعرسپید و نیمایی یاد می کند. این مرحله، مرحله گذار از غزل به شعر سپید است در این مرحله است که عاصی قشنگترین شعرهای سپیدش را می سراید. از تغزل مطلق بیرون میشود و مثل پرندۀ در اوج آسمان شعر معاصر پارسی بال و پر می‌زند. سپید را می آموزد، با نیما ، نیمایی را قدم می زند و از پله های سرایش بالا می پرد و به قله نزدیک می‌شود.

۳- عاصی از یک شاعر عاشق و آواره که به یک آزاد اندیش و مرد سپیدسرا رسیده است و به شاعری با اندیشه های قابل برگردان به زبان های زنده دنیا تبدیل می‌شود. عاصی دیگر آن عاصی که تنها برای لیلی و فرشته شعر میسراید نیست، عاصی به آدم ها شک می‌کند، به شک ها رنگ دگرگونه می‌دهد، عصیان می‌کند جنگجو می‌شود و هوای «چریک» شدن را در سر می پروراند.

این ملت من است
که دستان خویش را
بر گرد آفتاب کمربند کرده است

عاصی شاعر جوانه مرگی که اگر زنده می بود بدون هیچ شکی ندارم که شعر پارسی افغانستان را میتوانست با اوج قله های موفقیت برساند. او شاعری آزاده بود که درویشانه زندگی کرد و آزادی را برای انسان‌های پس از خود به میراث گذاشت.

عاصی شعر را مثل متاعی کم بها به حراج نگذاشت، او مثل ناجوها، سربلند زندگی کرد و با تمام متانت عشق را به آدمها و آزادگی را برای نسل پس از خود به یادگار گذاشت. او هیچگاهی برای دربار و درباریان و به زور و زورگویان شعر ننوشت، مثل بیدل بزرگ ، سرش را به هیچ فلکی خم نکرد و هیچ دماغی شاهی هوسش را بر نه انگیزاند. اگر منصفانه حرف بزنیم ، هیچ شاعری در ادبیات معاصر افغانستان به اندازه عاصی از آزادی و آزادگی تمجید نکرده است و هیچ شاعری را سراغ نداریم که به اندازه او از مقاومت و از آزادی حرف بر زبان آورده باشد.

هرشب هوای کوچه ی دلدار میکنم
دل را تسلی از در و دیوار میکنم
از بسکه با خیال وی آغشته میشوم
هر ذره را خیال سپیدار میکنم
با جفت کفتر ته ی پر چال بام شان
از دور دور قصه ی بسیار میکنم
آنجا برای دفع گمان بد کسان
تمثیل نقش مردم هشیار میکنم
نذرانه ی مراد همه سیم و زر بود
من نان گرم نذر رخ یار میکنم
در ماه ، در ستاره ی شام و غروب شهر
او را تمام باغچه دیدار میکنم
از جنس دل ز سینه دکانی گشوده ام
سرتا به پای عشقم وبازار میکنم

 

زبیر هجران، ماستر ادبیات زبان فارسی دری

Author

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *