خشونت علیه کودکان؛ پایان جهان برای [نوید] روزی است که سیزده ساله شود
گلوگاهِ شمال بغلان،ولایتیست که از چهارسو با هراسافگن و دهشتپرور محاصره شده است؛اما در داخل دروازههای این شهر پدیدهء ویرانگرِ “فقر” کودکانِ بغلاننشین را از مسیر مکتب و بازیهای کودکانه،به کشیدنِ بار کار و چشیدنِ رنجِ کارگری به خیابان،کشانیده است!
این اصطلاح که”گذشته دستِ کهنسالان،امروز دستِ جوانان و آینده از آنِ نونهالان و کودکان است”،ما را وا میدارد تا برای بررسی وضع کودکان(بهویژه کودکان خیابانی)مروری به گذشته و نگاهی به حال داشته باشیم:
گذشتهگان افغانستان در چهار دههء پسین،که ذهنِ شان آبستنِ “جهلمرکب” و “قدرتطلبی” بود،هیولای بهنامِ جنگ را زادند،که بهافزونِ ویران کردن زیربناها اقتصادی،سیاسی،اجتماعی و فرهنگی؛سبب کشته،معلول،خانه به دوش و آواره شدنِ هزاران افغانستانی شد؛بهگونهء که هیچ کوه و برزن و زن و مردِ این مرز و بوم از گزندِ آن در امان نماند!
بازماندهء جنگ،نسل فعلی افغانستان است که گویا برای مُردن بهدنیا آمده اند،یا در سنگر داغ نبردِ(درونمرزی و برونمرزی) کشته میشوند،یا خوراکِ نهنگهای دریای مدیترانه شده و یا انفجار و انتحار در مکتب و دانشگاه،تا مسجد و عبادتگاه جانِ شان را میگیرد؛طوری که نه در خیابان راحت اند و نه در بیابان…
در میانِ این نسل سوخته که بلندرفتن بهای آذوقه،فقر جنسی و در نهایت چند روز زنده ماندن؛دغدغههای اصلی آن را تشکیل میدهد،آینده درخشانی فراروی کودکان وجود ندارد!
در افغانستان که نظام آموزش و پرورش آن فاقدِ ادبیات کودک است، رسانههایش بدون برنامه کودک و شهرهایش تفریحگاهی برای کودکان ندارد، آینده سازان برای بدست آوردن لقمه نانی در خیابان به فروش پلاستیک،ساجق،سیگار،پالشِ کفش و… میپردازند.
کودکِ خیابانی،در بین سایر دسته های کودکان(کارگر) آسیب پذیرتر است.
در خیابان زمینهء سوءاستفاده جنسی،اعتیاد به مواد مخدر و در ولایتی مثل بغلان [که در یکی از شهرستان(ولسوالی)هایش طالبان حکومت موازی را بهمیان آورده و به شدت در حال نیرو گیری هستند]؛بیمِ پیوستنِ آنها به صفوف تروریستان چند برابر است!
توهین،تحقیر و آزار و اذیت های جسمی،روحی و جنسی که در کودکی بر روانِ این کودکان نقش میبندد؛در بزرگسالی به عقدههای مبدل میشود که بصورتِ قتل،تجاوز جنسی،سرقت،خیابان آزاری و امثالهم… تبارز میکند.
در اینصورت،زمانی که این کودکان به بلوغ برسند،یا به دسته بیکاران،ولگردان،سارقان،بزهکاران و معتادین مواد مخدر خواهند پیوست و یا در صفوفِ هراسافگنان به ریختنِ خونِ هموطن خویش،مشغول خواهند شد!
با اینهمه مسئولان در ریاست کار و امور اجتماعی بغلان از آمار و ارقام مربوط به کودکانِ کارگر(چه آنانی که در دُکان های نجاری و آهنگری هستند و دَکههای سبزی و میوه فروشی و چه آنانی که در خیابان دستفروشی میکنند)آگاه نیستند و یا نمیخواهند اطلاعات شان را با مردم در میان بگذارند!
کافیست تا از بازار چند قلم سودا خریداری کنید و دور تان پنج-شش کودکِ پلاستیک فروش حلقه بزنند که میخواهند سبقت را از یکدیگر بربایند؛آنجاست که با تمامِ وجود تان معنی “عُمقِ فاجعّه” را درّک کنید!
با نوید در تابستان ۱۳۹۵ آشنا شدم،کودکی یازده سالهی که در خیابان بولانی میفروشد،او صنف ۵ مکتب است و سوم نمره؛آرزویش مهندس شدن است.
اما پایان جهان برای او رقابت تسلیحاتی ابر قدرتها و نزول بازارهای تجارتی نیست!
پایان جهان برای او روزی است که سیزده ساله شود و بقول خانوادهاش “مردخانه” آنگاه میباید مکتب و رویاهایش را رها کرده،بجای برادرش(که پس از مرگ پدر معتاد شده)بار مخارج خانه را بردوش بکشد…
در این فصل سرد که برف برای دارندهگان (ذهن آسوده،شکم پُر،لباسِ گرم)اتفاق قشنگی است تا گاه بارش آنرا از پشت پنجره خانه نظاره کنند و گاه از بودنش برای برفبازی و ساختن آدم برفی لذت ببرند…
من به چکمههای سوراخ،گونههای از سرما ترَکبرداشته و دستانِ پینهبسته کودکانی میاندیشم،که جوان نشده در زیر چرخه کار(خیابانی) پیر شدهاند و بادهای سرد،سوز سرما را به تن شان تزریق میکنند و آرزو میکنم:
“کاشکی آخرِ این سوز بهاری باشد…”
سُمیّه نوروزی-بغلان